Wednesday, November 09, 2005

شهر گناه


بعد از دو ماه که فیلم شهر گناه (Sin city) را گرفته بودم، وقت کردم ببینمش. سبک جالبی داشت. درست مثل اینکه یک کتاب کومیک (Comic) را توی دست بگیری و تند تند ورق بزنی. همه می دانیم که این سبک با فیلم مرد عنکبوتی (Spiderman) شروع شد و با فیلم هایی مانند بیباک (Daredevil)، هالک (Hulk)، زن گربه ای (Catwoman) و... ادامه پیدا کرد. اما «شهرگناه» چیزی متفاوت از فیلم های فوق الذکر است. نحوه ی صحنه پردازی، نور پردازی و فیلم برداری به سبکی است که واقعا حس می کنید یک کتاب کومیک را ورق می زنید.
کارگردان های فیلم فرانک میلر (Frank Miller) و روبرت رودریگویز (Robert Rodriguez) هستند. میلر طراح کتاب های کومیک است و روبوکاپ و الکترا از کارهای قبلی اوست. رودریگویز اما با فیلم هایی چون دسپرادو و روزی روزگاری در مکزیک و سری بچه جاسوس ها در میان هوادان سینمای اکشن معرفی شده است اما بدون شک می توان گفت شهر گناه شهرت و موقعیتی والاتر از دسپرادو برای رودریگویز فراهم خواهد آورد. فیلمی که والد ژانر جدیدی در سینما خواهد بود. ژانری که بعید است محدود به خود رودریگز بماند.


می گویند (ویگولنزج!!) که تمام فیلم جلوی پرده آبی گرفته شده است و بعد تصاویر بک گراند به آن اضافه شده است. جالب نیست؟ همه فیلم جلوی پرده آبی!

من از این لوس بازی هایی که فیلم هی سیاه و سفید و بعد رنگی می شود تا به حال خوشم نیامده بود (به خصوص توی فیلم اروپا که روی نرو من راه می رفت!). اما در این فیلم هر چه فکر می کنم هیچ وقت از سیاه و سفید بودن ناراضی نبودم. یعنی ماجرای فیلم طوری است که اصلا سیاه و سفید بودن برای بیننده قابل درک مستقیم نیست و توی ذوقش نمی زند.


گفتم این فیلم همه چیزش مثل یک کتاب کومیک بود، داستانش هم از این قاعده مستثنا نمی شود. یادم میاید وقتی بچه بودم و کتاب های یونورسال را با لذت زیاد می خواند، داستان هایش حد اقل سر و ته داشتند و ایضاً مفهوم. و غالباً به هدف آشتی دختر و پسرها با هم و نشان دادن قابلیت های متفاوت (!) دخترها به پسرها بود. حالا خوب یا بدش را کار ندارم اما کومیک های جدید واقعا بی هدف و بی منطق هستند و ظاهراً الزامی در وجود «سر و ته» برای آنها نیست! خب طبیعتاً این فیلم هم همین طوری است.


فیلم سه داستان مجزا دارد که داستان اصلی بی سر و ته تر از داستان های دیگر است. شخصیت های عجیب و غریب که مانند کتاب های کومیک معلوم نیست چه طور به وجود آمده اند و چرا بد یا خوب هستند در داستان اصلی (انتقام گولدی) به وفور یافت می شوند. به هر حال اگر فیلمنامه پالپ فیکشن (Pulp Fiction) را می پسندید (من اصلا به عنوان فیلمنامه قبولش ندارم!)، از فیلنامهی شهر گناه هم راضی خواهید بود!


یک معلمی داشتیم در دبیرستان که آن وقت ها یک سری از این کتاب های کومیک از خارجه به دستش رسیده بود (حدود سال 74) و می گفت خدا به شما رحم کند! این ها با این خشونتی که در کتاب ها به بچه هایشان نشان می دهند آنها را برای جنگ های سختی آماده می کنند. ما که به حرف هایش خندیدیم اما الان دیدیم راست می گفته است بنده خدا! چقدر این پدر سوخته ها جنگ راه انداخته اند گوشه و کنار دنیا. حالا اینها را گفتم که بگویم این فیلم هم مانند کناب های کومیکشان خشن است. و خشونت در ینگه دنیا با چاشنی سکس مقبول است.


شهر گناه را باید دید، اما شاید برای همان یک بار.



Sunday, October 09, 2005

خدا کند به ما حمله نکنند!

یکی از خصوصیات اورژانس بیمارستان اختر این است که خلوت بودن برایش بی معنی است. همیشه، به ویژه شب‌ها و نیمه‌شب‌ها، شلوغ است و بیماران با مشکلات مختلف (و غالباً اعصاب مگسی!) در اتاقی که استانداردهای یک اورژانس را ندارد، منتظر هستند. آن شب گرم شهریوری نیز پیرو همین شرایط بود. از بس Ankle torsion (پیچش مچ پا) و زانو درد دیده بودم، خسته شده بودم. آنقدر بیمار زیاد بود که در اتاق 4 در 10 متری اورژانس جا نمی‌شدند و مجبور بودم از بعضی بخواهم که تا آمدن رزیدنت، عکس رادیوگرافی را مانند نامه‌ی اعمال سیاهی در دست بگیرند و بیرون اورژانس، روی نیمکت‌های سفت چوبی، بنشینند.
در این شلوغی، و در شرایطی که نمی‌دانستم باید برای گرفتن آتل پای پیرزنی که دچار سقوط شده بود به اتاق گچ بروم یا دستور رادیوگرافی پسر جوانی را ـ که در عصبانیت بر دیوار مشت کوفته بود ـ بنویسم یا نسخه‌ی مردی را ـ که در کارگاه انگشت سبابه‌ی دستش را بریده بود ـ کامل کنم، دختری لنگ لنگان به سمت میزم آمد و در کنارش دو پسر به مثابه‌ی بادیگاردهایی که مطمئن هستند در منطقه‌ی امن قرار دارند، قدم می‌زدند. دختر، اگر آرایشش را پاک می‌کرد، 20 سال هم سن نداشت و پسرها نیز کم و بیش همین و صورت‌هایشان پر از خنده. در دل گفتم: «شماها دیگر چه مرگتان است؟!» و از این طرز تفکر خجل هم نشدم! خودم و نگاهم را جمع کردم. پرونده‌ها و نسخه‌های روی میز پزشک را سر و سامان دادم و کار بیمارانی را که هر کدام منتظر چیزی بودند، انجام دادم. دختر و پسر دیگری ایضاً با همان شرایط قبلی پرونده به دست آمدند و به جمعی که گفتم پیوستند. موبایلم را از جیب در آوردم و به صفحه‌اش نگاه کرد: چیزی به نیمه شب نمانده بود و من می‌ترسیدم باز هم نمازم قضا شود. نفس عمیقی از خستگی کشیدم و رو به پنج نفرشان، بدون اینکه مخاطب خاصی داشته باشم، پرسیدم: «مشکل چیست؟»
چیزی نبود! پنج نفری به شبگردی رفته بودند که پای خانم محترم روی پل جوی آب پیچ خورده بود. روی تخت اورژانس معاینه‌اش کردم. به نظر نمی‌آمد مشکل خاصی باشد. به هر حال از لحاظ قانونی باید رادیوگرافی مچ پا انجام می‌شد. پرسیدم: «ازدواج کرده‌اید؟» با یک حالتی (که یعنی برو ته صف عاشقای من واستا!) به من خیره شد، بی حوصله ادامه دادم: «باردار که نیستید؟» فکر کنم دو زاریش افتاد، گفت: «نه بابا!» دستور رادیگرافی را نوشتم: Please, X-ray radiography: Rt. Ankle (AP, Lat)
آنها که رفتند عکس بگیرند، کارها را سپردم به انترن دیگر و برای نماز رفتم. در کشیک‌های بیمارستان اختر دو انترن بیمارستان می‌مانند و وقتی اورژانس شلوغ است، این دو هم کفایت نمی‌کنند. انترن دیگر خانم بود و شاید نصف وزن مرا داشت و پس از 16 ساعت کار، خسته می‌نمود. فقط برای اینکه نمازم را نخوانده بودم، جرأت کردم تنها بگذارمش.
هنگامی که برگشتم، اورژانس هنوز شلوغ بود، انترن خانم پشت میز بود و نسخه می‌نوشت. رزیدنت هم آمده بود و رادیوگرافی‌ها را می‌دید و اوردر (Order) می‌فرمود! مشغول شدم و چندی بعد، اکیپ 5 نفره‌ی شبگردان تشریف آوردند! دختر در یکی از استیشن‌های اورژانس روی تخت نشست و ابروهایش همچنان در هم گره بود. هنگامی که رادیوگرافی را به سمت یکی از مهتابی‌های سقف گرفته بودم، پسرها دورم جمع شدند. شوخی می‌کردند و خنده از صورتشان محو نمی‌شد. استخوان‌های تیبیا و فیبولا را زیر نظر گرفتم و مالئول‌ها را چک کردم. واضح بود که شکستگی ندارد.
افسوس خوردم و چون به افسوس خوردن عادت داشتم، چهره و صدایم تغییری نکرد. یکیشان پرسید: «باید قطع شود آقای دکتر؟» و با هم خندیدند. گفتم: «خدا کند آمریکا به ما حمله نکند!» سنگینی نگاه‌های متعجبشان را بر خودم حس کردم. همان طور که عکس را در پوشه‌اش می‌گذاشتم ادامه دادم: «و الا با این نیروی جوان، مقاوم، و شجاع، نتیجه‌ی جنگ از قبل معلوم است!» و اگر چه آنها فکر کردند منظورم آن دختر است و خندیدند، اما منظورم همه‌ی ما بود! چون در معاینه اظهار درد هنگام حرکت داشت، برایش آتل کوتاه پا (Short leg splint) گرفتم.

Friday, September 30, 2005

یک خبر بد

iranasp.net
خداحافظ IranASP.NET!
-- داشتم می‌رفتم ديدم بدون خداحافظی بی معرفتی است. با "مقاله" شروع کردم، با "مقاله" هم به پايان می‌برم. اگر دنبال مطلب فنی هستيد، اين مقاله آخر را نخوانيد. اگر می‌خواهيد بدانيد که چرا می‌روم، اين گفتار کوتاه را بخوانيد. (IranASP.NET)

Sunday, September 18, 2005

رخصتی برای فیلم دیدن

Mr. and Mrs. Smithبعد از مدت‌ها وقت کردم دو تا فیلم جدید ببینم. اولی «آقا و خانوم اسمیث (Mr. & Mrs. Smith)» بود. نکته مثبت فیلم تنها بازی براد پیت در کنار آنجلینا جولی هست. فیلمنامه ـ که به نظر من مهمترین قسمت یک فیلم هست ـ چندان چنگی به دل نزد. البته ایده خیلی عالی بود و اگر روی بعضی قسمت‌ها به ویژه جایی که زوج متوجه هویت دیگری می‌شوند و همین طور همکاری آنها پس از آشتی، بیشتر کار شده بود، و اگر خالی بندی‌های ابلهانه در مورد کشتن شونصد نفر (!) به دست دو نفر در انتهای فیلم نبود، شاید نمره 19 می‌گرفت! به هر جهت فیلمی هست که اگر دوباره روی فیلم نامه اش کار بشود و بازسازی بشود خیلی جالب تر و خنده دار تر خواهد شد.
Fantastic Fourفیلم بعدی «چهار فوق العاده (Fantastic Four)» بود. اگرچه در IMDB این فیلم را در ژانر علمی-تخیلی گذاشته است، اما فیلم بیشتر ...خمی-تخیلی است! من دوست دارم اگر خالی بندی‌ای هم در فیلم است، منطقی باشد و در آینده احتمال به وجود آمدنش دور از ذهن نباشد.
الان که دارم این مطالب را می نویسم فیلم «دنی سگه» یا «رهاشده» (Danny The Dog, Unleashed) را هم دیده ام اما روده درازی در مورد آن باشد برای بعد...

Wednesday, August 10, 2005

با توجه به گزارش‌های جدید شیوع وبا در تهران و شهرستان‌ها و بستری بیماران وبایی، بی جا نیست که کمی در مورد وبا بنویسم. متن ذیل با استفاده از نوشته‌ی دکتر جواد حاج‌ سيدجوادي و دکتر حسين‌ حاتمي‌ در بخش هفتم کتاب «اپیدمیولوژی و کنترل بیماری‌های شایع در ایران» به ویراستاری پدر بزرگوارم دکتر فریدون عزیزی، دکتر محسن جانقربانی و دکتر حسین حاتمی تهیه شده است. سعی کرده‌ام که اصطلاح‌های پزشکی را در حد امکان ساده یا ترجمه کنم و مطالب تخصصی را حذف نمایم. اگر سؤالی در مورد وبا دارید، خوشحال می‌شوم که پاسخگو باشم. تا چه قبول آید و چه در نظر افتد...


وبا چیست؟


وبا (کلرا، Cholera) نوعی‌ بیماری‌ حاد است‌ که‌ در اثر سم میکروبی به نام «ویبریو کلرا‌»‌، ایجاد می‌شود و در اکثر موارد باعث‌ از دست‌ رفتن‌ سریع‌ مایع‌ها و الکترولیت‌ها از طریق‌ روده‌ می‌گردد و در صورتی‌ که‌ درمان‌ نشود، به‌ شوک‌ ناشی از کمبود آب (شوک هیپوولمیک)‌، اسیدی شدن خون (اسیدوز متابولیک‌) و مرگ‌ بیماران‌ منجر می‌گردد. این‌ بیماری‌ که‌ یکی‌ از قدیمی‌ترین‌ و شناخته‌ شده‌ترین‌ بیماری‌های‌ مسری‌ به‌ حساب‌ می‌آید در طول‌ تاریخ‌، عده‌ی کثیری‌ از انسان‌ها را به‌ هلاکت‌ رسانده‌ است.

آیا وبا کشنده است؟


میزان‌ مرگ‌ ناشی‌ از وبا در دورانی‌ که‌ استفاده‌ از سرم‌ قابل تزریق ممکن‌ نبود، بالغ‌ بر 50% ذکر شده‌ است‌، ولی‌ در شرایط مناسب‌ درمانی‌، این‌ میزان‌ کمتر از 1% است.

سیر و علایم بیماری وبا چیست؟


دوره‌ی نهفتگی‌


دوره‌ی نهفتگی (کمون‌) یعنی مدت زمانی که لازم است تا پس از مواجهه با میکروب، علایم بیماری ظاهر شود. در مورد وبا دوره‌ی نهفتگی چند ساعت‌ تا 6 روز و به‌ طور معمول‌ در حدود 2 تا 3 روز است‌. بنابر این اگر کسی آب آلودهای بخورد و پس از 6 روز علایم بیماری را نشان ندهد، می‌توان گفت به وبا مبتلا نشده است.

شروع بیماری


پس از پشت‌ سر گذاشتن‌ دوره‌ی کمون‌ 12 ساعته‌ تا 6 روزه‌، بیشتر موارد وبا به صورت‌ بدون‌ علامت‌ یا با علایم‌ بالینی‌ مختصری‌ تظاهر می‌نماید. اما عده‌ای از بیماران اینقدر خوش شانس نخواهند بود!
اولین‌ علایم‌ بیماری‌، شامل‌ افزایش‌ حرکت‌های‌ دودی‌ روده‌ است‌ که‌ بیمار، به صورت‌ احساس‌ پری‌ و سر و صدا در شکم‌، بیان‌ می‌نماید و سپس‌ مدفوع‌ شلی‌ که‌ نمای‌ مشخص‌ سوپ‌ برنجی‌ ندارد، ظاهر می‌گردد و بعد از چند بار دفع‌ مدفوع‌ آبکی‌، مواد دفعی‌، نمای‌ سوپ‌ برنجی‌ به‌ خود می‌گیرد و بوی‌ ماهی‌ پیدامی‌کند. و از آنجا که‌ تمامی‌ علایم‌ بیماری‌، به‌ تقریب‌ ناشی‌ از دفع‌ آب‌ و الکترولیت‌ها است‌ و شدت‌ علایم‌، به‌ میزان‌ دفع‌ این‌ مواد بستگی‌ دارد، سیر طبیعی‌ بیماری‌ نیز با شدت‌ از دست رفتن آب بدن در ارتباط می‌باشد.
موارد خفیف‌ بیماری‌ در عرض‌ یک‌ هفته‌ خودبخود بهبود می‌یابد و حال‌ آنکه، در موارد شدید وبا میزان‌ دفع‌ مایع‌ها به‌ یک‌ لیتر در ساعت‌ نیز می‌رسد و در عرض‌ 6 ساعت‌ ممکن‌ است‌ به‌ از دست رفتن بیش‌ از 10% وزن‌ بدن‌ و شوک‌ ناشی از کاهش حجم خون و کما بینجامد و در صورت‌ عدم‌ جبران‌ سریع‌ مایع و الکترولیت‌ها به‌ عوارض‌ کلیوی‌، قلبی‌، تنفسی‌، اسیدی شدن خون (اسیدوز)، و مرگ‌ بیمار منجر شود. با این حال اغلب‌ موارد مرگ‌، در عرض‌ بیش‌ از 18 ساعت‌ رخ‌ می‌دهد.
به‌ طور کلی‌، در سیر طبیعی‌ وبا وقتی‌ میزان مایع دفع شده به 2 تا 3% وزن‌ بدن‌ برسد، بیمار دچار تشنگی‌ شدیدی‌ می‌شود و در صورتی‌ که‌ از نوشدنی‌ها استفاده‌ شود، به‌ جبران مایع‌ها از دست رفته کمک‌ می‌گردد.
وقتی‌ میزان آب از دست رفته به‌ 5% وزن‌ بدن‌ برسد، قابلیت‌ ارتجاعی‌ پوست‌ کاهش‌ می‌یابد، نبض‌ سریعتر شده‌ و به‌ آسانی‌ لمس‌ نمی‌شود و بیمار، ضعیف‌ و خسته به ‌نظر می‌رسد و از حجم‌ ادرار او کاسته‌ می‌شود.
زمانی‌ که‌ میزان آب از دست رفته به‌ 10% برسد، خطر بروز شوک‌ وجود دارد و در این‌ حالت‌ بیمار، به‌ شدت‌ ناراحت‌ به نظر می‌رسد، ضربان‌ قلب‌ او سریع‌ و نبض‌ رادیال‌ او غیرقابل‌ لمس‌ می‌باشد و فشارخون‌ نیز پایین‌ و غیرقابل‌ بررسی‌ است‌. در این‌ مرحله‌ بدن‌ بیمار و بخصوص‌ دست‌ و پای‌ او سرد است‌ و پوست‌ انگشتان‌ دست‌، چروکیده‌ و نوک‌ انگشتان‌، زبان‌ و لب‌ها کبود می‌باشد. همچنین‌ دهان‌ بیمار، خشک‌ و چشمان‌ او بی‌ فروغ‌ می‌باشد و صدای‌ او نیز دچار گرفتگی‌ می‌شود و از تشنگی‌ بسیار شدید و دردهای‌ کرامپی‌ اندام‌ها و گاهی‌ درد ماهیچه‌های‌ شکم‌، شکایت‌ می‌نماید و تنفس‌ او سریع‌ و عمیق‌ می‌شود، زیرا مقادیر زیادی‌ بی‌کربنات‌ از طریق‌ مدفوع‌ دفع‌ شده‌، باعث‌ ایجاد خون اسیدی (اسیدوز) می‌گردد. بازده‌ ادراری‌ نیز به‌ صفر می‌رسد ولی‌ هوشیاری‌ بیمار تغییری‌ نمی‌کند و بیمار، در این‌ مرحله‌ به‌ مقادیر زیادی‌ مایع‌ احتیاج‌ دارد که‌ می‌باید به‌ سرعت‌ از طریق‌ رگ (داخل‌ وریدی‌) دریافت‌ نماید زیرا در غیر این‌ صورت‌ به‌ علت‌ شوک‌، خون اسیدی (اسیدوز) و از کار افتادن کلیه‌ها و ورود ادرار به خون (اورمی‌) تلف‌ خواهد شد.

پایان بیماری


وبا هیچگاه مزمن‌ نمی‌شود. یعنی بیمار سرانجام یا بهبود می‌یابد و یا می‌میرد. با این حال افرادی بسیار بسیار کمی هستند که این میکروب را در بدن دارند اما سالم هستند. به این افراد «حامل» (Carrier) می‌گویند.

عامل‌ بیماری وبا


ارگانیسم‌ مولد وبا به‌ جنس‌ ویبریو تعلق‌ دارد. ویبریوها باسیل‌های‌ گرم‌ منفی‌ هستند که‌ در شرایط هوازی‌ و در دمای‌ 37 درجه‌ی سانتیگراد، در محیط کشت‌های‌ به نسبت‌ ساده‌ای‌ رشد می‌کنند.
از ویبریوهای‌ بیماریزا می‌توان‌ «ویبریو پاراهمولیتیکوس‌» و «ویبریو کلرا» را نام‌ برد. هر دو باکتری‌ ذکرشده‌، باعث‌ ایجاد اسهال‌ می‌شوند، ولی‌ ساز و کار بروز اسهال‌ در هر دو یکسان‌ نیست‌. به‌ طوری‌ که‌ ویبریو پاراهمولیتیکوس‌، پس‌ از تهاجم‌ به‌ کولون‌، باعث‌ ایجاد بیماری‌ می‌شود و حال‌ آنکه‌، ویبریو کلرا بدون‌ تهاجم‌ به‌ روده‌‌ی باریک‌ و تنها با تولید سم (آنتروتوکسین‌)، موجب بروز اسهال‌ می‌گردد.

Friday, June 17, 2005

هیچ کس از مرگ او بدخواب نشد!

وقتی اورژانس مسمومین شلوغ می‌شود، یا به قول بچه‌ها «پیک» می‌زند، دیگر کسی به
کسی نیست. مدام برانکادر بیرون می‌رود و با بدن نیمه جان کسی وارد می‌شود و
همراهان ناامیدانه به دنبال جایی می‌گردند که بیمارشان را مستقر کنند و اگر بخت
با آنها یار باشد، شاید یک تخت خالی پیدا کنند.
شاید بد شانسیش همین بود که در آن ساعت شلوغ آورده بودندش. احتمالاً 4 ساعت قبل
دارو خورده بود و اگر همان موقع می‌آمد، دست کم می‌شد کاملتر معاینه‌اش کنم.
البته در همان اوضاع و در محیطی که به راستی سگ صاحبش را نمی‌شناخت، در حد لازم
معاینه‌اش کردم و وجدانم از این جهت راحت است. کاهش سطح هوشیاری داشت اما به
تحریک دردناک پاسخ می‌داد و همچنین هنگام رد کردن NG-tube از بینی مقاومت
می‌کرد. مردمک‌هایش Mid-size بود و پاسخ به نور داشت. ریفلکس‌های وترهای عمقی
در حد +1 بود و سمع قلب و ریه مشکلی را نشان نمی‌داد. اما باید اعتراف کنم که
نشانه بابینسکی اکستند داشت و قسم می خورم که این را به رزیدنت گفتم، اما هیچ
کداممان آن علامت را جدی نگرفتیم...
شاید بد شانسیش این بود که همراهانش مرا گمراه کردند. یک کیسه دارو در دست
داشتند و می‌گفتند همین‌ها را خورده است. همه‌ی داروها را به دقت دیدم. 4 عدد
استامینوفن کم شده بود، 8-7تا آنتی هیستامین، چندتا رانیتیدین و چندتا ویتامین.
نه توجیهی برای خواب آلودگیش داشتم و نه دلیلی برای علامت بابینسکی اکستند.
همراهانش که چند زن و مرد به ظاهر کم سواد بودند مدام اصرار داشتند که داروی
خاصی نخورده و فقط برای تسکین سردرد احتمالا قرص سرماخوردگی استفاده کرده است.
سابقه‌ی مصرف الکل و اپیوم و هیچ گونه سابقه‌ی بیماری روانی و خودکشی نیز
نداشته است.
شاید بد شانسیش این بود که بستریش کردم! بستریش کردم چون مطمئن نبودم که کاهش
سطح هوشیاریش نوعی سداسیون (Sedation) است. آن موقع شک نکرده بودم که چیزی بیش
از داروهایی که به من نشان داده بودند، مصرف کرده باشد اما نمی‌توانستم با آن
شرایط و با آن همه داروی جور واجور که خورده بود (گر چه از هر کدام 3-2تا)
مرخصش کنم. در دستورات بستری ABG را نوشتم، اما مطمئن بودم که امشب کسی در آن
بخش نفرین شده از او ABG نخواهد گرفت. اما نمی‌دانستم که ممکن است حتی علایم
خطرش نیز گزارش نشود!
شاید بد شانسیش این بود که پرستار شب حوصله نداشت تشنجش را به رزیدنت خبر دهد.
در اوردر او دقیقا ذکر کرده بودم که با تغییر وضعیت بیمار، تغییر ضربان قلب به
محدوده‌های خطر، تغییر تنفس بیمار در محدوده‌های خطر، و تغییر فشار خون بیمار
در محدوده‌های خطر، سریعاً به پزشک اطلاع داده شود. ساعت 4:15 صبح، پس از آنکه
شامپاین نان-الکل را نوشیدیم و هنگامی که فکر می‌کردیم یک کشیک خوب را پشت سر
گذاشته‌ایم رزیدنت به چیزی شک کرد: «بیماری تشنج کرده بود؟» جواب پرستار مثبت
بود: تخت 15. از تأخیر رزیدنت در بازگشت احساس بدی داشتم. به اتاقی رفتم که تخت
15 آنجا بود. او رویش خوابیده بود. دختری 18 ساله، سبزه با ابروی مشکی، چشمی که
می‌دانستم قهوه‌ای تیره است و دماغی که اگر زنده می‌ماند و ازدواج می‌کرد
احتمالاً رینوپلاستی می‌شد. تپل بود اما نمی‌توان گفت چاق بود. قدش حدود 155
سانتیمتر و وزنش احتمالاً 60 کیلو بود. لباس بخش را تنش کرده بودند در حالی که
بعداً متوجه شدم لباس‌های زیر زنانه‌اش را هنوز به تن داشت. بی‌حرکت بود و با
وجود این دست‌هایش را مانند مسیح هنگام مصلوب شدن، به تخت بسته بودند. وقتی
رزیدنت با وسایل انتوباسیون آمد، فهمیدم اوضاع خوب نیست. بیمار تنفس گسپینگ
داشت. سعی 30-20 ثانیه‌ای من برای انتوبه کردن موفقیت آمیز نبود و از رزیدنت
خواستم که این کار را بکند. در چشم بر هم زدنی انتوبه شد و همان هنگام بیمار
آپنه کرد. تا وقتی دستگاه ونتیلاتور را بیاورند، من آمبو می‌زدم. کاردیاک
مانیتورینگ بیمار نشان داد که وضع از آنچه رزیدنت نیز فکر می‌کرد، بدتر بود.
ریتم تاکیکارد، عجب و غریب و غیر سینوسی. CPR شروع شد. ABG انجام شد. رزیدنت
گفت: احتمالاً TCA بوده است و من اگر هر دو دستم برای CPR روی سینه‌ی بیمار
نبود، دو دستی بر سرم می‌زدم، چرا که پرش انگشت شست پای بیمار به بالا در
نشانه‌ی بابینسکی، مانند صحنه‌ی جنایتی هولناک مدام از جلوی چشم‌هایم عبور
می‌کرد. بیمار 45 دقیقه CPR شد. 4 ویال بیکربنات سدیم، و ویال‌های متعدد
آتروپین و آدرنالین دریافت کرد. 3 بار شوک گرفت. یک بار فکر کردیم کاملاً
بازگشته است: ریتم سینوسی پیدا کرده بود و نبض‌های کاروتید و فمورال لمس می‌شد.
اما در نهایت فوت شد در حالی که هنوز نمی‌دانستیم واقعاً چه دارویی موجب این
مرگ سریع شده است.
شاید بد شانسیش این بود که مرگش کسی را بد خواب نکرد. خانواده‌اش که تا صبح
خبردار نمی‌شدند. پرستار شب، صبح رفت و احتمالاً راحت خوابید. من از خستگی یک
کشیک سنگین و یک CPR 45 دقیقه‌ای، بیهوش در پاویون افتادم. رزیدنت نیز باید تا
8 صبح بیدار می‌ماند. رئیس بخش فردا از اینکه تنها یک مورد اکسپایر داشتیم،
احتمالاً خوشحال هم می‌شد. آخر ماه رئیس بیمارستان ممکن است آمار مرگ و میر را
نگاهی بیندازد و دست بالا نچ نچی بکند. رئیس دانشگاه از مرگ او هیچگاه مطلع
نمی‌شود. چون تغییر چند صدم درصدی در نمودار میله‌ای مرگ و میر یک سال را فقط
با چشم‌های مسلح می‌توان دید. وزیر بهداشت هم مشکلی با این موضوع نخواهد داشت
زیرا پرمشغله‌تر از آن است که شبی به تنها مرکز مسمومین این کشور سری بزند.
تنها کسانی که آن شب بدخواب شده بودند، نامزدهای ریاست جمهوری دوره‌ی نهم
بودند. نه به این علت که یک دختر 18 ساله به خاطر نبود امکانات مناسب و پرسنل
لازم در بخش مسمومین بیمارستان لقمان فوت شده است، بلکه با این فکر که اگر رئیس
جمهور شدند، چه کاری برای بهتر شدن معیشت رعیت انجام دهند!

Friday, June 10, 2005

DivX to Xvid

در ادامه ی مطلب قبلی باید بگویم که به تازگی یک برنامه ی رایگان و متن باز (Open source) پیدا کرده ام که در چشم بر هم زدنی فایل های DivX را به Xvid تغییر هویت می دهد. در واقع این برنامه یک کانورتر (Converter) نیست و فقط ویژگی داخلی فایل را دستکاری می کند اما در مورد بسیاری از فیلم های Xvid من باعث شد تا Philips DVP-642 DVD player آن ها را بشناسد و به راحتی پخش کند.
نام این برنامه AVIC است:
AVI FourCC Changer v1.00
www.inmatrix.com

Sunday, April 17, 2005

Philips DVP-642 DVD player

دو هفته ای هست که این Dvd player را خریده ام (Philips DVP-642). روی هم رفته چیز خوبی است و اگر چه قیمتش در خارجه حدود 80 دلار آمریکا یعنی 72000 تومان است، از پرداخت 125000 برای آن ناراضی نیستم و شاید علتش این باشد که دو سه ماهی منتظرش بودم.
خوب، مشخصه اصلی و بارز این DVD player این است که فرمت DivX را پخش می‌کند. این قضیه کمی به معجزه شبیه است! چه کسی فکر می کرد روزی دستگاهی بیاید که فرمت DivX را پخش کند؟ اما من مطمئن بودم که می آید. چرا؟ چون وقتی دستگاه‌هایی آمدند که MP3 را پخش می‌کنند، یعنی در خارجه یک سری افرادی هستند که نشسته‌اند تا رؤیاهایشان را جامه‌ی واقعیت بپوشانند و حالا این کار را در مورد DivX کرده‌اند.
من از حدود 100 فیلم DivXی که دارم چند تا را امتحان کردم. همه را خواند. باور نمی کنید که کیفیت بعضی از این DivXها از DVD هم بهتر است. ما بقی امتیازهای این دستگاه را بهتر است در صفحه‌ی مربوط به خودش بخوانید، اما چیزی که آنجا نوشته نشده، مربوط به محدودیت های دستگاه است که من اینجا می‌نویسم:
1- این دستگاه نمی‌تواند زیرنویس (Subtitle) فیلم‌های DivX را پخش کند (البته با زیرنویس DVD مشکلی ندارد). برای من که عادت کرده‌ام فیلم‌های انگلیسی را با زیرنویس انگلیس روی کامپیوتر ببینیم سخت است اما فکر کنم بهتر باشد. چون مجبور می شوم بیشتر گوش بدهم! فکر کنم این نقیصه در نسخه‌های بعدی این دستگاه‌ها حل شود.
2- نکته بسیار ناامید کننده این است که این دستگاه ـ همان طور که ادعایی هم در این زمینه ندارد ـ نمی‌تواند فرمت Xvid را پخش کند. دستگاه های دیگری وجود دارد که ادعا دارند فرمت MPEG-4 پخش می‌کنند ولی هیچکدام نگفته اند که آیا Xvid هم پخش می‌کنند یا نه. من تعداد زیادی فیلم با فرمت Xvid دارم که به این ترتیب نمی‌توانم با این دستگاه ببینم. تبدیل فرمت Xvid به DivX به صورت تئوری ساده است و برنامه های مبدل زیادی این کار را می‌کنند اما در عمل مشکلات زیادی وجود دارد که مانع این کار می شود. برای مثال بسیاری از فیلم های دانلود شده با فرمت Xvid دارای نقص های کوچکی در میان فایل هستند که هنگام نمایش فیلم برنامه‌های نمایش دهنده از روی آنها گذر می‌کنند، اما برنامه های تبدیل کننده متوقف می‌شوند. مشکل دیگر این است که تقریباً همیشه پس از تبدیل فیلم متوجه می شوید که صدا با زمان تصویری فیلم مطابقت ندارد.

Tuesday, February 01, 2005

SmartBase MP370

چند روزی هست که این پرینتر-اسکنر-کپی را خریده ام؛ حدودا 160،000 تومان. چیز خیلی خوب و کار راه بیندازی است. امشب هم 20 برگ مخصوص پرینت عکس گرفتم و یک عکس پرینت گرفتیم. فوق العاده است. اینجا را ببینید...

Sunday, January 23, 2005

بد شانس

بدشانس كسي است كه اگر 3 بيمار براي معرفي گزارش صبحگاهي (Morning report) داشته باشد، و كلاً 8 بيمار در فهرست باشد، فقط بيمارهاي او معرفي شود. :(

Thursday, January 20, 2005

سيركول

اگر انترن يا رزيدنت هستيد حتماً مي‌دانيد «سيركول» يعني چه. اما اگر نيستيد (!): «سيركول» كردن يك عمل زشت و بي‌شرمانه است! در كل كلمه‌اي كه بتوانم قباحت اين فعل را نشان دهم وجود ندارد. سيركول كردن دلي از سنگ و وجداني از هيچ مي‌خواهد كه البته در اين روزگار چندان ناياب نيست. قبل از اينكه فكر كنيد دارم شعارهاي يك راهپيمايي ضد امپراليسم را انشا مي‌كنم بايد اعتراف كنم كه اين كار قبيح را خودم هم يكبار مرتكب شده‌ام، هرچند خوشبختانه شكست خوردم. «سيركول» كردن كه در واقع همان Circle انگليسي و مثلاً در جاي «گرد» (به كسر گ) استعمال مي‌شود، در اصطلاح بيمارستاني به معني از سرباز كردن بيمار و فرستادن او به بيمارستان ديگر است. اين كار كه به هيچ وجه قابل توجيه نيست براي بسياري پزشكان امري مقبول و حتي گاه از افتخارات آنان است!
و اما يك مورد جالب از سيركولاسيون:
بيست و هشتم آخرين كشيك دي ماه من بود و روي هم رفته اوضاع به خوبي پيش مي رفت تا اينكه ساعت 3:00 صبح يك بيمار با پذيرش براي سي سي يو آمد ـ كه نفهميدم چرا بايد من بيدار مي‌شدم؟ مگر من پذيرش داده بودم ـ و بلافاصله يك بيمار از ملاير. بيمار مرد جواني بود كه از 2 هفته قبل به علت تب در بيمارستان خرم آباد بستري بود و در آنجا هيچ منشااي براي تب پيدا نكرده بودند و در ادامه متوجه لكوپني (كاهش گلبول‌هاي سفيد خون) شده بودند و بيمار را بدون تشخيص خاص به تهران فرستاده بودند. همراهان بيمار با لباس محلي لري و خسته از سفرچند ساعته برگه اي در دست داشتند كه پزشك خرم آباد مطالب فوق را در آن نوشته بود. پشت برگه نشاني دو بيمارستان به چشم مي‌خود: مدرس (واقع در سعادت آباد) و طالقاني. رزيدنت داخلي چند بار از همراهان بيمار پرسيد كه آيا ابتدا به بيمارستان مدرس رفته اند يا نه. پس از چند دفعه انكار بالاخره معلوم شد كه بندگان خدا رفته اند آنجا و از همان در بيمارستان سيركول شده اند به اينجا! به آنها گفته بودند كه اين وقت شب بيمارستان تعطيل است (!!) اما بيمارستان طالقاني ممكن است باز باشد!! اين عجيب‌ترين سيركولي بود كه به من حواله شده بود. البته خوشبختانه بيمار شرايط اورژانس نداشت اما به هر حال اين نهايت نامردي است كه اين بندگان خدا را بعد از طي چند صد كيلومتر در شب اين طور سيركول كنند.
سيركول كردن عواقب بسيار بدي براي پزشكان و دست اندر كاران پزشكي نيز دارد. بسياري از افراد فكر مي‌كنند كه با اين عمل قبيح، زرنگي كرده اند. اما از آنجا كه به قول قدما از هر دست بدهي از همان دست هم مي‌گيري، بيماراني كه همكاران بي وجدان ديگر مراكز سيركول مي كنند به گردن اين افرادِ به زعم خود زرنگ مي‌افتند!
نكته مهم‌تر اينكه بيمار پس از چند بار سيركول شدن قضيه دستش مي‌آيد و بعد عين كنه به پزشك مي‌چسبد. حال در بسياري از موارد بيمار واقعاً بايد به بيمارستان يا سرويس ديگري مراجعه كند، وقتي اين موضوع با بيمار مطرح مي‌شود گمان مي‌برد كه دوباره مي‌خواهيم سيركولش كنيم و پا را در يك كفش بلكه در يك گالش مي‌كند كه الا و للا من رضايت نمي‌دهم و همين‌جا مي‌مانم. اتفاقاً نمونه‌ي اين مورد را هم داشتيم. بيماري بود كه نياز مبرم به بستري در ICU داشت و ICU بيمارستان طالقاني هم پر بود. هر چه به همراه بيمار توضيح مي‌داديم، فكر مي‌كرد كه مي‌خواهيم سيركولش كنيم. مدام مي‌گفت مگر مي‌شود در اينجا يك تخت براي مريض من نباشد؟ فكر كنيد مادر خودتان است... و از اين مزخرفات! هر چه مي‌گفتيم بابا جان! اين بيمار حتماً بايد در ICU بستري شود، مگر به خرجش مي‌رفت... خلاصه تا آنجايي كه من در جريان هستم اين بيمار 3 شبانه روز در اورژانس بيمارستان طالقان مانده است و تا كي آنجا مي ماند... الله اعلم!

Sunday, January 16, 2005

كشيك، خواب، قليان

كشيك: 1- چيزي كه بايد داد. 2-آش كشك خاله. 3- بيماري كه با خوردن آب دچار تنگي نفس مي شود و با سرفه كردن قلبش تير مي كشد، تندرنس LLQ (درد هنگام لمس قسمت پايين چپ شكم) دارد و 5 روز است غذا نخورده، اما انسولينش را مرتب و منظم زده است! 4- Cover كردن يك دوست فقط از روي مرام (و يك كم واسه ي پول). 5- غذاي تهوع آور پاويون، آنگاه سها (هات داگ با پنير)

خواب: 1- خوابش را ببيني! 2- انترن ENT دارد، تو نداري. 3- دو دقيقه اش را گاهي به قيمت يك كشيك 24 ساعته مي خري. 4- چرا ساعت 5 صبح دچارحمله قلبي مي شويد، مگر 8 شب چه عيبي دارد؟

قليان: 1- او در بالاست، تو در اورژانس. 2- الو، پس چرا نمياي؟ تموم شد! 4- ساعت 3:30 صبح، همه را Passive smoker كن!