Monday, October 04, 2004

خاطرات يك انترن بخش زنان!

يكشنبه 12/7/83
امروز اصلاً يادم نبود كه كشيك هستم.
بدشانسي هم حدي دارد آخر، باز هم يك بيمار با سولفات!

دوشنبه 13/7/1383
بيماري را كه تمام طول شب گذشته برايش سولفات منيزيم گذاشته بودم، امروز صبح رفت به اتاق ليبر كه سقط كند. خيلي ناراحت شدم. نه به خاطر شب گذشته كه نتوانسته بودم بخوابم، بلكه براي بيمار. مي‌دانستم كه از طرف خانواده شوهرش تحت فشار زيادي است كه بچه را نگه دارد، بخصوص كه شصتشان خبردار شده بود جنين مذكر است. به نظر من مهمترين ضرر سونوگرافي اين است كه شرايط اجتماعي ـ فرهنگي در آن لحاظ نمي‌شود.
دكتر حبيبي، رزيدنت زنان، در به در دنبال من مي‌گشت كه بروم اتاق عمل سر سزارين بيماري كه HBsAg+ بود. پاوين زنگ زد، به بچه‌ها گفته بودم بگويند درمانگاه است، نگو قبلاً آنجا هم زنگ زده بود! اما خدا وكيلي داشتم مي‌رفتم درمانگاه. خلاصه نرسيده به درمانگاه تلفن آماده بود. انترن مسؤول اتاق ليبر نيامده بود و مي‌گفت من بايد بروم. ديشب كه آن طور گذشته بود و امروز هم... با عصبانيت رفتم اتاق عمل. از عوض كردن لباس خسته شده‌ام. خودش داخل اتاق عمل بود. گفتم كه خودتان گفته بوديدي همديگر را كاور نكنيم. اگر من ديروز يك ساعت بيمارستان نبودم بايد جريمه شود و اگر يشان امروز نيامده اند بايد جريمه شوند. من نمي‌توانم مسؤوليت خودم را در درمانگاه ول كنم بيايم جاي كس ديگري. گفت حالا كه خودم گزارش عمل را نوشته ام شما برويد! از در اتاق عمل كه درامدم گفتم: «لعنت به مردم آزار» و دو دختر كه ماسك زده بودند و نمي‌دانستم چه كاري هستند، نخودي خنديدند. آخر انترن بايد عين سگ تازي بين بخش و اتاق عمل و ليبر و درمانگاه و بدود؟
امروز يك دختر خانمي تنهايي آمده بود به درمانگاه ژنيكولوژي و دچار بيماري مقاربتي از طرف دوست پسرشان شده بود (اسرار بيمار نزد پزشك محفوظ است و چون اينجا هيچ نام يا نشاني نمي‌آيد، گمان نمي‌كنم بازگو كردن موضوع خلاف اخلاق و نگهداري راز باشد). فكر كنم دانشجوي مهندسي هم بود. استادي كه آموزش دانشجويان مامايي را بر عهده داشت (خانم خداكرمي) به بيمار گفت بهتر است اين موضوع را مادرتان هم بدانند. بيمار گفتند: «... آخه نمي شه... ممكن است خانواده ايجاد محدوديت كند!» استاد حرف جالبي زد: «محدوديت براي شما لازم است.» واقعاً محدوديت براي خيلي‌ها لازم است، به خصوص آنهايي كه فكر مي‌كنند برايشان لازم نيست! (نظر خود من اين است كه يك عدد چوب هم دركنار محدوديت لازم است!!)

No comments: