Sunday, November 02, 2003

ما براي فصل كردن آمديم!

Dr. David Staffenberg, pediatric craniofacial surgeon at The Children's Hospital at Montefiore, visits with Clarence (left) and Carl during their stay at Blythedale Children's Hospital. While at Blythedale the children received nutritional support and physical therapy in order to get them in optimal health for the surgeries. گزارشي از جداسازي دوقلوي‌هاي به هم چسبيده فليپيني

كارل و كلارنس اوگري، دوقلوهاي 18 ماهه‌ي فليپيني كه از سر به همديگر چسبيده اند، به همراه مادرشان در تاريخ 10 سپتامبر (19 شهريور) وارد نيويورك شدند تا مهمترين حادثه‌ي زمان زندگيشان را تجربه كنند: جدا شدن از يكديگر!
پس از آنكه جدا سازي لاله و لادن در سنگاپور به شكست انجاميد و دنيا را در بهت اين عدم موفقيت فرو برد، احمد و محمد (دوقلوهاي مصري كه از سر به هم چسبيده بودند) در 12 اكتبر (20 مهر) با موفقيت از يكديگر جدا شدند. كارل و كلارنس نيز وضعيتي مشابه دوقلوهاي مصري دارند.
دوقلوها از بالاي سر به همديگر چسبيده‌اند كه يك نوع بسيار كمياب دوقولوهاي به هم چسبيده است و در پزشكي به آن «كرانيوفاگوس» مي‌گويند. بنابراين آنها هيچگاه قادر نبوده‌اند كه بنشينند يا حتي راه بروند. همچنين غذا خوردن (كه هميشه بايد در حال خوابيده صورت گيرد) از ديگر مشكلات آنهاست.
با اين حال اين دوقلوها مغزشان اشتراكي نيست! به عبارت ديگر هر كدام داراي مغز كاملاً مستقلي هستند. اما استخوان جمجه، ماده‌ي محافظت كننده‌ي مغز، بسياري از رگ‌هاي حياتي، و سينوس ساجيتال (سياهرگ بزرگي كه خون را از مغز خارج كرده، به سمت قلب مي‌برد) در آنها مشترك است.

Arlene Aguirre plays with her sons Clarence (left) and Carl during their stay at The Children's Hospital at Montefiore where they where examined and evaluated by a variety of specialists. ‌چسبيدني كه به خاطر محبت نيست!
چسبيدن مادرزادي دوقولوها، پديده‌اي است كه تقريباً يك مورد در هر 000/200 تولد زنده پيش مي‌آيد و نوعي كه كارل و كلارنس به آن دچار شده اند (كرانيوفاگوس)، بسيار بسيار نادر است و شايد در 000/000/10 (ده ميليون) تولد زنده، فقط يك بار پيش بيايد.
هنوز كسي به درستي نمي‌داند كه چرا دوقلوها گاهي به هم چسبيده متولد مي‌شوند. دو تئوري در اين زمينه مطرح شده است. عده‌اي معتقدند كه پس از تشكيل نطفه و هنگامي كه نطفه مسير تكامل براي ساخت دو كودك همسان دوقلو را پيش گرفته است، ناگهان اين مسير دچار مشكل شده، و دو جنين قسمت‌هايي را با يكديگر به اشتراك مي‌گذارند. طرفداران تئوري دوم مي‌گويند كه در ابتدا دو نطفه‌ي كاملاً مجزا به وجود مي‌آيد كه در مسير تكامل خود به يكديگر متصل مي‌شوند.
دوقولوهاي به هم چسبيده معمولاً در يك يا چند عضو مشترك هستند، و جدا سازي آنها به همين دليل بسيار مشكل و گاه غير ممكن است.

كارل و كلارنس، نزديكترين برادران دنيا
مادر كارل و كلارنس، يك پرستار است. او طبيعتاً دوست دارد كه فرزندانش از هم جدا شوند تا مانند ديگر بچه‌ها يك زندگي خوب و راحت داشته باشند. وي پس از ماه‌ها مطالعه، جستجو، و مشورت با پزشكاني كه در زمينه‌ي جداسازي دوقلوهاي به هم چسبيده تجربه داشتند، تصميم گرفت خطر اين عمل را به جان فرزندانش بخرد. بيمارستان كودكان مونتفيوره (Montefiore) يكي از مكان‌هايي بود كه مادر دوقلوها در نظر داشت و با اينكه اين بيمارسان تا به حال تجربه‌ي جداسازي اين نوع نادر دوقلوهاي به هم چسبيده را نداشت، انجام اين عمل را پذيرفت. اين بيمارستان يكي از مجهزترين بيمارستان‌هاي كودكان است كه از گروه‌هاي تخصصي، امكانات مناسب، و تجهيزات پيشرفته استفاده مي‌كند.
پزشكان اين بيمارستان داراي تخصص‌هاي گوناگوني هستند كه مي‌توانند در مراحل مختلف اين جداسازي كمك كننده باشند. چندين تيم پزشكي شامل چند ده پزشك و پرستار و ديگر كاركنان بخش سلامت به طور دوره‌اي مسؤول دوقلوها هستند. جراحان فوق تخصص فك و صورت كودكان، جراحان فوق تخصص مغز و اعصاب كودكان، متخصصان مغز و اعصاب، فوق تخصصان بيهوشي اطفال، متخصصان ژنتيك، متخصصان كودكان، پرستاران متخصص در مراقبت از كودكان، متخصصان ريه، متخصصان تغذيه، فيزيوتراپيست‌ها، و مددكاران اجتماعي در اين گروه‌ها هستند.

تاريخ چه مي‌گويد؟
حدود 30 تا 40 عمل جداسازي دوقلوهاي به هم چسبيده از سال 1920 ميلادي (1299 هجري شمسي) تا كنون در جهان انجام شده است. اين تجارب به ما نشان مي‌دهد كه اين عمل جراحي بسيار خطرناك است و به فناوري‌هاي متعدد و پيشرفته و گروه‌هاي تخصصي در زمينه‌هاي مختلف پزشكي نياز دارد. خطر مرگ يك يا هر دو قل در اين عمل نزديك به 50% است. هدف از جداسازي دوقلوهاي فليپيني، زنده و سالم نگاه داشتن هر دو است به صورتي كه هر كدام زندگي راحت و جداگانه‌اي داشته باشند.

Dr. James T. Goodrich, Director, Division of Pediatric Neurosurgery, The Children's Hospital at Montefiore, examines preoperative MRI images of Carl and Clarence Aguirre. برنامه ريزي براي دو زندگي
تيم بيمارستان كودكان مونتفيوره تصميم گرفته است كه اين عمل خطير را يك دفعه و يك جا انجام ندهد. آنها در نظر دارند كه پس از بررسي كامل جوانب كار و شناخت كامل آناتومي (كالبدشناسي) اين دوقلوها با استفاده از تصاوير راديوگرافي بسيار، اين عمل جراحي را طي 2، 3 يا 4 مرحله انجام دهند.
اولين قدم در مسير اين عمل جراحي، گذاشتن موادي براي افزايش بافت‌هاي پوستي در جمجمه‌ي اين دوقلوهاست. به خاطر شرايط خاص دوقلوها اگر عمل جراحي جداسازي به خوبي انجام پذيرد، كارل و كلارنس پوست كمي براي پوشش قسمت بالايي سر خواهند داشت و بنابر اين مغز آنها بدون حفاظ خواهد ماند. مواد افزايش دهنده‌ي بافت در واقع موجب كشيده شدن و رشد پوست سر مي‌شوند تا پس از جراحي اين پوست‌هاي اضافه بتواند روي سر را بپوشاند.
پس از اين كار، جراحان تصميم دارند رگ‌هاي به اشتراك گذاشته شده از طرف دو كودك را جدا و بين آنها تقسيم نمايند. يك سري جراحي براي جداسازي رگ‌ها لازم است كه سر انجام سبب خواهد شد سيستم گردش خون كارل و كلارنس كاملاً از همديگر جدا شود و عمل نهايي امكان پذير گردد. Dr. James T. Goodrich, Director, Division of Pediatric Neurosurgery, The Children's Hospital at Montefiore (CHAM) (left) and Dr. David Staffenberg, Chief of Pediatric Plastic Surgery, CHAM, use medical models of conjoined twins Clarence (left) and Carl to explain complexities of separation surgery to members of the media.

صبور باشيد!
هنوز كسي نمي‌داند كه كل اين مراحل جراحي و جراحي نهايي چقدر به طول خواهد انجاميد. در روشي كه جراحان پيش گرفته اند، هر عمل جراحي وابسته به نتايج عمل قبلي است و با توجه به پيشرفت و وضعيت دوقلوها، عمل بعدي زمانبندي خواهد شد.

Clarence (left) and Carl Aguirre, conjoined craniopagus twins, today in the recovery room at The Children's Hospital at Montefiore after the first in a series of surgical procedures designed ultimately to separate them. پنجره‌اي به دو مغز در يك كله!
چندي پيش جراحان اولين مرحله‌ي عمل‌هاي جراحي كارل و كلارنس را شروع كردند. دكتر جيمز گودريچ كه تيم جراحي را به مدت 5 ساعت و نيم در اين عمل رهبري مي‌كرد، گفت: «ما به ارتباطات بين رگ‌هاي خوني توجه ويژه‌اي داشتيم و چيزي بيشتر از آنكه مي‌دانستيم نديديم كه نشانه‌ي بسيار خوبي است. هيچ چيز براي ما غافلگير كننده نبود.»
تيم جراحي قسمتي از استخوان جمجمه‌ي دوقلوها را برداشته‌اند تا بتوانند قسمت جلويي سر كارل و كلارنس را مشاهده نمايند. اگر چه پزشكان مدل سه بعدي، بازسازي ويدئويي و تصاوير ام.آر.آي را در اختيار داشتند، ولي مشاهده‌ي ارتباطات خوني دوقلوها از نزديك فرصت مغتنمي براي ارزيابي‌هاي بيشتر بود. دكتر گودريچ معتقد است كه اين كار مانند گشودن پنجره به صحنه‌اي است كه بعدها تحت عمل جراحي قرار خواهد گرفت.
در اين عمل مواد افزايش دهنده‌ي بافتي در زير پوست سر گذاشته شد. همچنين پرشكان بعضي از سياهرگ‌هاي سطحي را جدا كردند. دكتر استافنبرگ كه مسؤول انجام اين مراحل بود، اظهار كرد: «همه چيز كاملاً به خوبي گذشت!»
كارل و كلارنس هنوز به هم متصل هستند و به نظر مي‌رسد كه حد اقل دو هفته بايد بگذرد تا سلامتي پس از اين جراحي را بازياندو براي جراحي‌هاي بعدي آماده گردند. مشكل‌ترين مرحله‌ي جراحي بي شك جدا سازي سينوس ساجيتال (سياهرگ بزرگ مغز كه در دو كودك فقط يكي وجو دارد) خواهد بود.
دكتر گودريچ معتقد است كه با طولاني كردن اعمال جراحي مانند يك دوي ماراتن، اين موقعيت فراهم مي‌شود كه كارل و كلارنس به آرامي با شرايط جديدي كه براي گردش خون آنها پيش مي‌آيد، هماهنگ شوند و خطر خونريزي شديد كمتر خواهد شد. خونريزي خطر بسيار بزرگي است كه موجبات مرگ لاله و لادن را در عمل جراحي جداسازي آنها به وجود آورد.

هزينه‌هاي مالي اين جدا سازي را چه كسي پرداخت مي‌كند؟
مركز پزشكي مونتفيوره و بيمارستان كودكان بليتدال (Blythedale) هزينه‌هاي عمل جراحي و مراقبت‌هاي پيش از عمل و بعد از عمل را عهده دار شده اند. در حال حاضر تخمين اينكه اين فرايند چه مقدار هزينه در پي خواهد داشت، امكان ندارد زيرا همان طور كه گفته شد، زمان آماده سازي و تعداد جراحي‌ها هنوز مشخص نيست و هر مرحله وابسته به ميزان موفقيت در مرحله‌ي قبلي است. همچنين مشخص نيست كه دوقلوها پس از عمل نهايي چه مدت نياز به مراقبت‌هاي پس از عمل دارند. تخمين فعلي بيمارستان با توجه به عمل‌هاي جداسازي در ديگر نقاط جهان، چيزي در حدود 000/000/2 (دو ميليون) دلار است.

براي دوقلوها دعا كنيد
اگر به دوقلوهاي فيليپيني علاقمند شده‌ايد، براي موفقيت عمل جدا سازي دعا كنيد و از پيشرفت مراحل اين جدا سازي توسط پايگاه اينترنتي مركز پزشكي مونفيوره آگاه شويد: www.montekids.org

منابع


1. http://montekids.org/press/twins/faq/
2. Conjoined Phillippine twins ready for operation. Saramak Tribune. Sep14, 2003. [http://www.sarawaktribune.com.my/exec/view.cgi?archive=21&num=10690]
3. Egyptian Conjoined Twins Separated in Dallas, Texas. [http://faculty.washington.edu/chudler/ntwin.html]
4. Surgery to Part Twins Is Set for Today. The New York Times. October 11, 2003. [http://query.nytimes.com/gst/abstract.html?res=F60D12FA3E5B0C728DDDA90994DB404482]
5. Egyptian Twin Back on Ventilator in Hospital. Reuters. October 22, 2003. [http://www.nytimes.com/reuters/news/news-life-twins.html]
6. Filipino Twins Examined for Separation. The Associated Press. October 21, 2003 [http://www.nytimes.com/aponline/national/AP-Conjoined-Twins.html]


Wednesday, October 08, 2003

چاقى (قسمت اول)

چاقي يكي از شايعترين بيماري‌هاي مزمن زمانة ماست كه شيوع آن در دنيا رو به افزايش است. سازمان جهاني بهداشت (WHO) اعلام كرده است كه تعداد 200 ميليون فرد چاق در سال 1995 وجود داشته كه به بيش از 300 ميليون نفر در سال 2000 افزايش پيدا كرده است. نكتة قابل تأمل اينكه اين آمار محدود به كشورهاي پيشرفته و ثروتمند نيست، بلكه 115 ميليون نفر از اين افراد چاق، در كشورهاي در حال توسعه و فقير زندگي مي‌كنند.

تحقيقات اخير در ايران نيز آمار نگران كننده‌اي ارايه كرده است. به نظر مي‌رسد كه شيوع چاقي حتي در روستا‌ها به سرعت در حال افزايش است و به ارقام كشور‌هاي پيشرفته نزديك مي‌شود. البته وضعيت در شهرها بسيار وخيم‌تر است. شيوع چاقي در افراد 30 سال به بالاي شهرنشين تا 82% مي‌رسد. يعني از هر 5 نفر، 4 نفر دچار زيادي وزن يا چاقي هستند. در روستا‌هاي اطراف تهران چاقي نزديك 70% و در روستاهاي دورتر ـ كه عوامل شهرنشيني در آنها كمتر نفوذ كرده است ـ حـدود 45% است. مطالعاتي كه به تازگي در منطقة سيزده تهران انجام شده است، شيوع چاقي و اضافه وزن را 57% در مردان و 68% در زنان (بالاي 20 سال) نشان داده است. مطالعة جديدي در اهواز نيز 50% مردان و 70% زنان بالاي 24 سال را دچار اضافه وزني يا چاقي معرفي كرده است. بدتر از همه اينكه چاقي در ميان كودكان و نوجوانان نيز به سرعت در حال افزايش است.

خب چاق باشيم، مگه چيه؟
اهميت چاقي از آن جهت است كه اين بيماري مي‌تواند منجر به بيماري‌هاي خطرناك و كشندة ديگر از قبيل پرفشاري خون (افزايش فشار خون)، ديابت (بيماري قند)، بيماري‌هاي قلبي ـ عروقي (مانند سكتة قلبي)، سكتة مغزي، بيماري‌هاي تنفسي، سرطان‌هاي مختلف، درد مفاصل، و... شود. تخمين زده شده است كه هزينه‌هاي پزشكي ناشي از چاقي در كشور آمريكا به بيش از صد ميليارد دلار در سال مي‌رسد. از آنجايي كه شيوع چاقي در كشور ما نيز به سرعت به سوي آمار كشورهاي صنعتي مي‌رود، عوارض، مرگ و مير، از كار افتادگي و هزينه‌هاي آن به زودي سرسام آور خواهدشد.

من چاق هستم يا نه؟
چاقي تنها به وزن مربوط نيست. مثلاً ممكن است يك فرد بلند قد با وزن 90 كيلوگرم لاغر باشد در حالي كه فرد كوتاه قدي با وزن 50 كيلوگرم هم چاق محسوب شود. بنابراين 2 معيار عمده براي چاقي در نظر گرفته مي‌شود: 1ـ نماية تودة بدني؛ و 2ـ نسبت دور كمر به دور باسن.

نمـاية تودة بدني (Body Mass Index، BMI) يك عدد است كه از تقسيم وزن (بر حسب كيلوگرم) بر مجذور قد (بر حسب متر) محاسبه مي‌شود.












وزن (كيلوگرم)


BMI=

2]قد (متر) [



براي نمونه، اگر وزن شما 65 كيلوگرم و قد شما 170 سانتي‌متر باشد، BMI اينگونه محاسبه مي‌شود:
BMI = 65 ÷ 2(70/1) = تقريباَ 5/22
حال اين عدد چه چيز را نشان مي‌دهد؟ اگر عدد BMI كمتر از 18 باشد، نشان دهندة كم وزني است، اعداد بين 18 تا 25 طبيعي است، BMI بين 25 تا 30 به عنوان اضافه وزن، و BMI بالاتر از 30 معرف چاقي است. شما با استفاده از همين فرمول مي‌توانيد به آساني BMI افراد خانواده و دوستان را محاسبه كنيد و به آنها بگوييد در چه وضعيتي هستند.

جدول 1- طبقه بندي كم وزني، وزن طبيعي، اضافه وزن، و چاقي بر حسب *BMI
























BMI (kg/m2)
طبقه بندي
<18 كم وزن
18-24.9 طبيعي
25-29.9 اضافه وزن
>=30 چاق




* نماية تودة بدني (براي توضيحات بيشتر به متن مقاله مراجعه كنيد.)

اگر BMI شما طبيعي است و فكر مي‌كنيد كه چاق نيستيد، خيلي خوشحال نباشيد، چون هنوز يك معيار ديگر باقي مانده است. نسبت دور كمر به دور باسن (Waist to Hip Ratio، WHR) همان طور كه از نامش پيداست، از تقسيم عدد محيط دور كمر به محيط دور باسن حساب مي‌شود.
WHR= محيط دور كمر / محيط دور باسن
براي مثال اگر دور كمر شما 70 سانتي متر و دور باسن 80 سانتي متر باشد، اين WHR برابر با 875/0 خواهد بود. اين عدد ديگر چه چيز را نشان مي‌دهد؟ بسيار ساده است. در مردان WHR بزرگتر از 95/0 و در زنان WHR بزرگتر از 8/0 نشان دهندة نوعي چاقي است. بنا بر اين عدد 875/0 براي يك مرد مناسب، و براي يك زن بيانگر چاقي است.

چرا بعضي‌ها چاق هستند؟
حتماَ شنيده‌اي كه بعضي‌ها مي‌گويند: "ما آب هم كه مي‌خوريم چاق مي شويم!" البته آب هيچ وقت نمي‌تواند باعث چاقي شود اما احتمال دارد كه اين افراد واقعاَ زودتر از ديگران چاق ‌شوند. شايد متوجه شده باشيد كه بعضي افراد، هم اندازة شما غذا مي‌خورند اما هميشه چاق‌تر از شما هستند. دليل اين امر آن است كه چاقي تنها به غذا خوردن مربوط نمي‌شود و عوامل زيادي در آن دخيل است.

حجم و نوع غذايي كه مي‌خوريم يكي از عوامل مهم چاقي است. بسياري از افراد چاق وعده‌هاي غذايي زيادي دارند و در بين آن وعده‌ها نيز معمولاَ در حال خوردن هستند. دليل چاقي در اين افراد مشخص است. در حقيقت حجم زياد غذايي كه مي‌خورند باعث مي‌شود مواد خورده شده در بدن آنان به چربي تبديل شده، ذخيره شود، و اين افراد چاق گردند. عده‌ي ديگري به غذاهاي بسيار چرب (مانند كله‌پاچه، كره، روغن حيواني، چيپس، و...) يا پر انرژي (مانند شكلات و بستني) علاقه دارند و در مصرف آنها زياده روي مي‌كنند.

عدم فعاليت بدني عامل مهم ديگري در چاقي است. حتماَ متوجه شده‌ايد كه بسياري از افراد چاق حاضر نيستند بدون ماشين به جايي بروند و حتي براي رفتن به يك طبقه بالاتر يا پايين‌تر از آسانسور استفاده مي‌كنند. در عوض افرادي هستند كه هميشه جنب و جوش فراواني دارند و حتي هنگامي كه در يك اتاق نشسته‌اند نيز نمي‌توانند آرام باشند. اين دو دسته و طيف وسيعي از انسان‌ها كه فعاليت بدني متفاوت دارند، انرژي بدن را با اندازه‌هاي متفاوت مصرف مي‌كنند. در آن دسته‌اي كه فعاليت بدني كم است، انرژي اضافه به صورت چربي ذخيره شده، موجب چاقي مي‌شود.

پژوهشگران نشان داده‌اند كه عوامل ژنتيكي (ارثي) نيز بر روي چاقي مؤثرند. بسياري از افراد استعداد زيادي براي چاق شدن دارند. يعني بدن آنها دوست دارد غذاي خورده شده را به صورت چربي ذخيره كند. همين مشكل ژنتيكي اگر در كنار فعاليت بدني كم و مصرف زياد غذا قرار گيرد، به سرعت فرد را چاق مي‌كند. بعضي بيماري‌هاي ارثي و غير ارثي ديگر نيز ممكن است موجب چاقي شوند ـ مانند بيماري‌هاي غدة تيروئيد يا غدة جنسي در زنان ـ كه با درمان بيماري اصلي، چاقي نيز بر طرف مي‌شود.

اما به طور كلي به نظر مي‌رسد كه علت شيوع چاقي در سطح جهان و افزايش تعداد افراد چاق مربوط به "شيوة زندگي" شهرنشيني و صنعتي شدن دنيا باشد، زيرا شيوع چاقي در مناطق دور افتاده‌اي كه مردم آنجا هنوز از وسايل پيشرفتة امروزي استفاده نمي‌كنند، تغييري نكرده است. تلاش ما انسان‌هاي براي پيشرفت، اختراع وسايل جديد، ايجاد شيوةهاي جديد زندگي، و راحت كردن كارها، اگر چه خوب و قابل ستايش است، اما مشكلاتي مانند چاقي را نيز به همراه دارد كه بايد هر چه سريع‌تر براي مبارزه با آن فكري بينديشيم. در هفتة آينده به بررسي راه‌هاي پيشگيري از چاقي و كاهش وزن مي‌پردازيم.


منابع
1. ميرميران پ، عزيزي ف. گفتار2- چاقي. در: عزيزي ف، جانقرباني م، حاتمي ح. اپيدميولوژي و كنترل بيماري‌هاي شايع در ايران. تهران، نشر اشتياق، 1379.
2. مطالعة قند و ليپيد تهران. تهران، مركز تحقيقات غدد درون‌ريز و متابوليسم. 1380.
3. http://www.who.int/nut/obs.htm
4. http://www.emro.who.int/Publications/EMHJ/0506/24.htm
5. Soori H. Pattern of dietary behaviour and obesity in Ahwaz، Islamic Republic of Iran. East Mediterr Health J. 2001 Jan-Mar;7(1-2):163-70. [http://www.emro.who.int/publications/emhj/0701/21.htm]
6. Kelishadi R، Pour MH، Sarraf-Zadegan N، Sadry GH، Ansari R، Alikhassy H، Bashardoust N. Obesity and associated modifiable environmental factors in Iranian adolescents: Isfahan Healthy Heart Program - Heart Health Promotion from Childhood. Pediatr Int. 2003 Aug;45(4):435-42.

Thursday, October 02, 2003

سفرنامه پاريس (قسمت دوم)

روز اول - چهارشنبه 5/6/1382‏
از ترس اينكه مبادا خواب بمانم، بيدار ماندم. شايد فقط نيم ساعتي چرت زدم. حدود 2:30 صبح به سمت فرودگاه رفتيم. من ‏رانندگي مي كردم. هوا خنك بود و اگر اضطراب سفر را نداشتم، قطعاً از رانندگي در خيابان‌هاي خلوت تهران لذت مي‌بردم. ‏
پس از پرس و جو در سالن‌هاي پروازهاي خارجي فرودگاه، بالاخره راه را پيدا كردم و در مقابل خروجي، خداحافظي كرديم و با ‏محمد دست دادم اما مژگان را از شرم حضار در آغوش نگرفتم و اين كاري بود كه بعدها موجب حسرتم شد.‏
در سالن پروازهاي خارجي كلي گيج خوردم تا بالاخره توانستم قسمت مربوط به هواپيمايي امارات را ـ كه اتفاقاً درست سمت ‏راست در ورودي بود ـ پيدا كنم. با اينكه از پروازهاي داخلي زياد استفاده كرده بودم، تا به حال پرواز خارجي نداشتم تا با راه و چاه اين ‏قسمت آشنا باشم. بليتم را شركت الاي ليلي، فرست كلاس گرفته بود، و من اصلاً نمي‌دانستم فرق اين فرست كلاس با بقيه چي ‏هست! فقط متوجه شدم كه مسؤول پرواز دو تا كارت بيشتر از بقيه داد دستم. مرحله‌ي بعدي كجا بود؟ از پله‌هايي بالا رفتم و آنجا ‏باجه‌هاي مربوط به گذرنامه را ديدم. هنوز باورم نمي‌شد كه دارم از كشور خارج مي‌شوم. در حقيقت تا وقتي كه پايم به پشت آن باجه ‏ها نمي‌رسيد، نبايد هم باور مي‌كردم! خب بهترين حالتي هم كه ممكن است پيش بيايد، گير كردن در پشت همان باجه‌ها است! خانم ‏چادري داخل اتاقك يادم انداختند كه عوارض خروج را پرداخت نكرده ام... حالا بانك كجاست؟... 10000 تومان عوارض يعني 20% ‏كل پول همراه من كه ديشب از طه قرض گرفته بودم!‏
وقتي بالاخره از آن مرز دلهره هم عبور كردم، بر عكس انتظارم، آرام نشدم. نه. حتماً بايد در هواپيما مي‌نشتم و هوا پيما تيك ‏آف مي‌كرد تا اضطرابم از بين مي‌رفت. باز هم كمي گيج خوردم. اين طرف و آن طرف رفتم و سر انجام تنها دري را كه به نظر ‏مي‌آمد به طرف هواپيماها برود يافتم. بليتم را به جوان ريشويي كه كنار در ايستاده بود و لباس پاسداري به تن داشت، نشان دادم. ‏بليت را ديد و چشمش كه به كارت فرست كلاس افتاد با خنده گفت بايد بروم در سالني كه كنار همان باجه‌هاي گذرنامه است ‏بنشينم تا بيايند صدايم كنند. به گمانم فهميده بود اين كاره نيستم و بر حسب اتفاق يك كارت فرست كلاس دستم افتاده است! اما ‏من نفهميدم چه كسي يا كساني بايد بياند صدايم كنند. «مگر مي‌شود كسي بيايد صدايم كند كه بروم سوار هواپيما بشوم؟ مگر اين ‏بلندگوي سالن كه دم به دقيقه مسافران را به اين ور و آن ور مي‌خواند، در مورد من كارايي ندارد؟» ‏
اول رفتم به باجه‌ي بانك كوچكي كه آنجا بود. مي‌خواستم باقيمانده ريال‌ها را به يورو تبديل كنم. به طرف كه گفتم 40 يورو ‏مي‌خواهم درآمد كه: ما اينجا 1000 تا 2000 يورو مي‌دهيم، نه.... اصلاً حوصله‌ي سر و كله زدن با اين يكي را نداشتم. ريال‌ها ريختم ‏روي پيشخوان. ديگر چيزي نگفت. فكر كنم كمي بيش از 36000 تومان دادم و 40 يورو گرفتم. حدود پنج هزار تومان هم براي ‏بازگشت كنار گذاشتم.‏
عجب پول مسخره‌اي است اين يورو! اسكناس‌هايش خيلي بد قواره است. از لحاظ طولي تقريباً دو سوم اسكناس‌هاي ما.‏
رفتم به سالن فرست كلاس. گارسون درشت هيكلي كه آنجا بود كارت را از من گرفت و سلف را نشانم داد و پرسيد چيزي ‏نمي‌خواهم؟ خيلي دوست داشتم يك چاي و شيريني بخورم اما از ترس اينكه پولي باشد نخوردم و بعد فهميدم چه مال مفتي از دستم ‏رفته است! خب من چه مي‌دانستم سالن فرست كلاس مجاني است؟!‏
كمي كه روي يكي از مبل‌ها لم دادم، بلند شدم و با تلفن روي ميز گارسون به موبايل مژگان زنگ زدم. مي‌ترسيدم هنوز در ‏فرودگاه باشد. خوشبختانه به خانه رفته بود و من كه نمي‌توانستم جلوي گارسون بگويم چقدر دوستش دارم ، تنها يك خداحافظي ‏خشك و خالي كردم و رفتم سر جايم نشستم. چند بار ساعت را ديد زدم و بلند شدم تا دم در رفتم و سالن را نگاه كردم... دير شده بود ‏و هر لحظه دلهره‌ي من بيشتر مي‌شد...‏

Thursday, September 11, 2003

موووووووووووبايل X(

اين مشكل هميشگي مملكت ما بوده كه تكنولوژي بدون فرهنگ استفاده از آن وارد مي‌شود.
من نمي‌دانم يك اتند كه سر كلاس درس مي‌دهد نبايد اين قدر بفهمد كه موبايلش را خاموش كند و سر كلاس مدام سلام و احوال پرسي نكند! آخر اگر احترام دانشجويان مهم نيست، بايد براي درس خودش ارزش قايل باشد.

سفر نامه را به زودي خواهم نوشت...

Sunday, September 07, 2003

سفرنامه پاريس (قسمت اول)

پيش سفرنامه
ماجرا از اينجا آغاز شد كه پدر پيشنهاد كرد «خلاصه ‏مقاله»‌اي (‏Abstract‏) براي كنگره ديابت پاريس ‏‏(‏www.idfparis2003.org‏) بفرستم. با كمك دوست ‏عزيزم دكتر ميربلوكي خلاصه مقاله را نوشتم و فرستادم. ‏انتظار داشتم كه خلاصه مقاله حد اقل به عنوان پوستر قبول ‏شود و اينچنين نيز شد.‏
Prevalence of diabetes related to body mass ‎index and waist to hip ratio: Tehran lipid and‏ ‏glucose study‏.‏
http://www.easd.org/18IDF/abstracts/1315-‎‎1388.pdf‎

نزديك به دو ماه تا برگزاري كنگره مانده بود و بايد ‏براي خروج از كشور اقدام مي‌كردم؛ مني كه حوصله‌ي هيچ ‏اداره و كارمند و صف و معطلي را نداشتم. مي‌دانستم ‏تابستان سختي در پيش دارم. شروع كار نيز نااميدكننده بود: ‏معاونت پژوهشي دانشگاه درخواست كمك هزينه‌ي سفرم را ‏رد كرد اما شركت دارويي ‏Eli Lilly‏ متقبل تمام هزينه‌هاي ‏سفر من و يكي ديگر از دوستان شد.‏
مي‌دانستم هفت خواني سخت پيش روي دارم ولي ‏اصلاً نمي داستم از كجا بايد شروع كنم. گيج مي‌خوردم. ‏جالب اينجا بود كه مسؤولان بخش روابط عمومي دانشگاه ‏هم نمي‌دانستند چه بايد بكنم! نهايتاً از امير كه مي دانستم ‏چندين بار در هنگام دانشجويي به خارج سفر كرده بود ـ و ‏همينجا از او نيز سپاسگزاري مي‌كنم ـ كليات كار را پرسيدم.‏
گرفتن نامه از دانشكده و امضاهاي متعدد افراد مختلف ‏و بردن نامه به دانشگاه و دو مرتبه امضاهاي مختلف و ‏اتاق‌هاي مختلف و ساختما‌هاي متفاوت و بايگاني‌هاي ‏بزرگ و گيج كننده تازه اول اين راه بود و مني كه حس ‏كرده بودم اين قسمت ساده‌ترين فصل اين داستان است، ‏اميدم را كم كم از دست مي‌دادم.‏
نامه‌ي دانشگاه را براي وزارت بهداشت بردم. ديگر ‏يادگرفته بودم هرجا كه وارد مي‌شوم ابتدا دنبال بايگاني‌اش ‏بگردم! اما وزارت بهداشت مشكلات تازه‌اي داشت! پاس ‏ساعتي و مرخصي كارمند مربوطه كه باعث مي‌شد نامه ‏روزها راكد بماند. يك روز كه در گرماي طاقت فرسا، سعي ‏كردم خود را قبل از ساعت ناهار كارمندان از بيمارستان ‏بوعلي به وزارتخانه (ساختمان وصال شيرازي) برسانم و ‏عرقريزان شنيدم كه باز هم مسؤول محترم در مرخصي ‏هستند، سعي كردم با كمال آرامش و مؤدبانه به مديريت آن ‏قسمت مراجعه كنم. كلاً از اول كار تصميم گرفتم در هيچ ‏مرحله‌اي خون خودم را بي جهت كثيف نكنم. ‏
اتاق مدير بسيار شلوغ بود و مراجعان متعدد و ديدم ‏حوصله‌ي ايستادن و بحث با او را ندارم. مگر فرقي هم ‏مي‌كرد؟ تصميم گرفتم از طريق منشي فقط موضوع را به ‏گوش مدير برسانم. آن هم نه به اين اميد كه مشكل اين ‏اداره يا وزارتخانه حل شود. فقط براي انجام وظيفه‌اي كه ‏گمان مي‌كنم بر دوشم هست. خوشبختانه منشي خودش ‏جوابي در آستين داشت: «مگر كارمند حق ندارد مرخصي ‏برود؟» ‏
نه! اصلاً عصباني نشدم. همان طور كه بي محل كيفم ‏را بر‌مي‌داشتم و مي‌رفتم گفتم كه من هم خودم كار مي‌كنم ‏و وقتي مرخصي باشم همكارم كارم را انجام مي‌دهد. ‏مي‌خواهم اين نكته فقط به مدير تذكر داده شود.... گمان ‏نمي‌كنم آن منشي اين كار را كرده باشد، مهم هم نيست.‏
سرانجام روزي كه كارمند محترم نه در مرخصي بودند ‏و نه در پاس و ساعت صرف ناهار نيز نبود، كار اندكي ديگر ‏جلو رفت. بايد نامه‌اي را ـ پس از امضا و مهر و درج در ‏بايگاني! ـ به ساختمان ديگر وزارت بهداشت (واقع در زير ‏پل حافظ) مي‌بردم. پدر سند خانه را قبلاً به من داده بود و ‏من به گمان اينكه با گذاشتن سند در وزارتخانه قضيه را ‏سريعاً حل خواهم كرد، خودم را سريعاً به ديگر ساختمان ‏وزارتخانه رساندم. دويدن‌هاي مكرر در خيابان‌هايي كه ‏گويي خود گرما توليد مي‌كردند و منتظر نشستن در تاكسي ‏تا ظرفيتش پر شود، نتوانسته بود آن قدر از پا بيندازدم كه ‏پله‌هاي وزارتخانه را دوتا يكي نكنم. چون بايگاني را ‏فراموش كرده بودم، دوباره از طبقه‌ي پنجم به طبقه اول (يا ‏دوم؟) رفتم و دوباره برگشتم، يادم هست كه دقيقاً يازده و ‏پنجاه و نه دقيقه خودم را به اتاق مشاور مالي رساندم.‏
وثيقه‌ ديگر چيست؟ اين سند كه خيلي بيش از چهار ‏ميليون و دويست هزار توماني كه آنها مي‌خواستند مي‌ارزيد! ‏اما آنها فقط وثيقه‌ي بانكي يا محضري قبول مي‌كردند. ‏پرسيدم از من دانشجو چه انتظاري داريد؟ گفتند: مگر ‏پاريس نمي‌روي؟! كار را تمام شده پنداشتم و باز گشتم.‏
پدر اما هنوز مصر بود كه بايد از فرصت پيش آمده ‏استفاده كرد. ما فقط پنج ميليون تومان براي نظام وظيفه ‏آماده كرده بوديم ولي پدر پول وزارتخانه را نيز حاضر كرد. ‏انصافاً اگر به خودم بود، همينجا كار را رها مي‌كردم. ديگر ‏حوصله‌ام سر رفته بود از كارمند‌هايي كه دست كم در ‏زمينه‌ي تحصيلات از من پست‌تر بودند، امر و نهي بشنوم و ‏برايشان گردن كج كنم. اما شوري در پدر بود كه ‏نمي‌گذاشت نااميدش كنم و مني كه حاضر بودم به راحتي ‏جانم را فداي او كنم، براي او دوباره وارد بازي شدم. وثيقه ‏را از بانك گرفتم و باز هم به سوي وزارتخانه. نامه‌ي بعدي ‏ـ پس از مراحلي كه مي‌دانيد! ـ براي ساختمان قبلي ‏وزارتخانه بود (از گم شدن پرونده در اين مرحله، پدر شاكي ‏يكي از دانشجويان ترك تحصيل كرده، و يك انتظار سه ‏ساعته براي يك امضاي ساده مي‌گذرم).‏
زمان به سرعت مي‌گذشت و من بايد حداقل بيست ‏روز قبل از سفر گذرنامه‌ام را به سفارت فرانسه مي‌دادم تا ‏رواديد (ويزا) مي‌گرفتم. اگر همه‌ي كارها مرتب پيش ‏مي‌رفت، شايد به وقت مورد نظر مي‌رسيدم. اگر پرونده گم ‏نمي‌شد، اگر همه سر كارشان بودند، و اگرهاي ديگر كه ‏هيچ كدام محقق نمي‌شد.‏
وقتي سرانجام نامه‌اي از وزارت بهداشت خطاب به ‏نيروي انتظامي مبني بر بلامانع بودن خروجم از كشود ‏گرفتم، حدود يك هفته فرصت مانده بود تا آن بيست روز ‏كذايي! اما اداره‌ي نظام وظيفه خود ماجرايي ديگر بود. ‏ساختمان‌ها و بايگاني‌ها در حال انتقال بود و بايگاني سال تولد بنده هنوز در انتقال بود. ‏مراجعه در روزهاي بعد نيز بي نتيجه بود چون كل زونكن ‏مربوط به متولدين خارج از كشور ـ كه پرونده‌ي من نيز انجا ‏بود ـ گم شده بود. رياست بايگاني راه حلي ارايه داد مبني بر ‏اينكه كپي درخواست معافيت تحصيلي از ‏دانشگاه را برايشان بياورم. و دوباره همان داستان بايگاني و ‏مهر و امضا و غيره غيره در دانشگاه تكرار شد و بازهم نظام ‏وظيفه و واريز پنج ميليون تومان پول ناقابل به يك حساب ‏مجهول الحال و غير دولتي (!) ـ كه معلوم نيست بر پايه‌ي ‏كدام حساب و كتاب است، و اصلاً مگر قرار است چيزي بر ‏پايه‌ي حساب كتاب هم باشد؟! ـ و... و بالاخره اينكه فردا ‏بروم ادار‌ه‌ي گذرنامه.‏
گمانم پس‌فرداي آن روز صبح زود در صف وزارتخانه ‏بودم و اگر همان روز كار راه مي‌افتاد و آن طور كه مي‌گفتند ‏ظرف چهل و هشت ساعت گذرنامه از طريق پست ‏مي‌رسيد، با كمي اغماض، مي‌توانستم به كنگره برسم. اين ‏طور كه مشخص بود وضع اداره‌ي گذرنامه خيلي بهتر از ‏گذشته شده‌بود و با اينكه به طور غير قابل توصيفي شلوغ ‏بود، اما با روش شماره دهي و چند درگاهي كارها سريع ‏پيش مي‌رفت. مدارك را همان روز دادم و بيهوده انعام ‏پستچي آماده كردم! تا چند روز بعد هيچ پستي برايم نيامد و ‏كارم شده بود سر زدن مدام به پستخانه و شنيدن جواب رد. ‏نهايتاً به اداره‌ي گذرنامه رفتم و نقص مدرك!! البته انتظار ‏بي‌موردي بود كه آنها اين نكته را تلفني به من اطلاع ‏مي‌دادند، اما كاش همان روز اين مدارك را از من قبول نمي ‏كردند.‏
مشكل اين بود كه معلوم نبود من چگونه وارد كشور ‏شده ام كه حالا مي‌خواهم خارج شوم! توضيح اين نكته نيز ‏كه من در كودكي در آغوش مادر و احتمالاً با ذكر نامي در ‏گذرنامه‌ي او ـ كه تا به حال بارها و بارها در همين اداره ‏تعويض شده است ـ وارد اين مملكت شده ام، مشكلي را ‏حل نكرد. رئيس دفتر پدر كه همراهم بود به يكي از افسران ‏متوسل شد و نمي‌دانم چگونه توانست راضيش كند كه يك ‏راهي پيش پاي ما بگذارد. ‏
خجالت مي‌كشيدم از اينكه وقتي كارم گير كرده است ‏به مدرسه و معلم‌هاي سابقم سر مي‌زنم. در اين ماجراي ‏طولاني تنها جايي كه سريع كارم انجام شد، گرفتن گواهي ‏از مدرسه بود. گواهي‌اي كه ثابت مي‌كرد من دبستان را در ‏ايران گذراندم. شب نيز خانه‌ي پدري را به دنبال ‏كارنامه‌هاي دبستان گشتيم و چه يادگارهاي كه از خاطرات ‏رنگ باخته‌ي گذشته پيدا نكرديم...‏
فرداي آن روز تا ظهر گذرنامه را گرفتيم.‏
تمام مراحلي كه شرح آن گذشت و غالباً در گرماي ‏طاقت فرساي تابستان پيش آمده بود، به اندازه‌ي گرفتن ‏ويزا از سفارت فرانسه سخت نبود. در تمامي موارد قبل هر ‏چه بود و نبود مربوط به مملكت خودم بود. و هر چه بر من ‏مي‌رفت از خودم بود و هميشه به خودم مي‌گفتم كه يك ‏روز همه‌ي اينها را درست مي‌كنيم. اما برايم خيلي زور ‏داشت كه از ساعت پنج صبح پشت در سفارت اجنبي ‏بنشينم. چيزي بود به مثابه‌ي گدايي. و بعد هم مانند ‏زندانيان از لاي درهاي محافظتي الكتريكي و اشعه و ‏بازرسي بدني بگذرم، انگار كه مظنون به قتلم نه طالب ‏رواديد. و همانجا قسم خوردم كه كاري كنم، يك روز ‏فرانسويان براي آمدن به مملكت من صف بكشند و قسم ‏خوردم كه آن روز با آنها بهتر از اين رفتار نكنم! در آن صبح كذايي من در كنسولي ‏فرانسه واقع در خيابان نوفل لوشاتو اينچنين از نفرت آكنده ‏بودم.‏
آن هنگام حدود دوازده روز تا پرواز من فرصت بود و ‏من فقط ناراحت 25 يورويي بودم كه بايد مي‌پرداختم و ‏احتمالاً هم رواديد به موقع نمي‌رسيد و پول مفت به جيب ‏آنها مي‌رفت. ‏
حداقل 15 روز زمان براي صدور رواديد نياز بود ولي ‏پدر با توجه به داشتن دوستاني كه با سفارت فرانسه در ‏ارتباط بودند، بسيار اميدوار بود.‏
فهم اين مطلب كه گذرنامه‌اي با تاريخ صدور كمتر از ‏يك هفته قبل نمي‌تواند داراري سوء سابقه در كشورهاي ‏عضو شينگن باشد، كار سختي است؟!‏
روزي كه فردايش بايد بليت هواپيما را تأييد مي‌كردم، ‏صبح زود به سفارت رفتم تا شرايطم را بار ديگر توضيح دهم ‏و حد اقل تقاضاي ويزاي ملي فرانسه را بكنم. اما حتي ‏داخل سفارت هم راهم ندادند. و بدين گونه سفر را از دست ‏دادم.‏
رواديدم يك روز پس از شروع كنگره حاضر شد. طبق ‏سفارش پدر بليت هواپيما را تغيير دادم و بعد از ظهر ‏سه‌شنبه براي گرفتن ويزا رفتم. پنج هزار تومان جريمه‌ي ‏ورود به طرح؛ نشان دادن گذرنامه و بليت هواپيما و كارت ‏دانشجويي نيز افاده نكرد. از ساعت 12 تا 2 در صف بودم. ‏بازهم راهم نداد به اين بهانه كه بايد صبح مي‌آمدي. توضيح ‏دادم كه دو روز از كنگره گذشته و من بايد حتماً دو روز ‏آينده را آنجا باشم. اما فايده‌اي نداشت. نااميدانه بليتم را يك ‏روز ديگر عقب انداختم و به خانه كه تلفن زدم، گفتند ‏بايستم. خيلي از سفارت دور شده بودم. دوباره برگشتم. انتظار و ‏انتظار. از در ديگري واردم كردند و انتظار بر روي مبل و ‏صداي بلند شوخي‌هاي كاركنان ايراني سفارت فرانسه با ‏يكديگر. در نهايت زني ـ البته بي حجاب ـ با گذرنامه و ‏ويزاي من.‏
شب با خانواده رفتيم پيتزا ‏پارك. نه از شادي جور شدن ويزا، بلكه شايد براي ‏طولاني‌ترين خداحافظي كه در اين چند سال داشتيم....‏

اين مقدمه كه با عنوان «پيش سفرنامه» عليرغم ‏تلاش من براي اختصار به درازا كشيد، مي‌توانست خود ‏نوشته‌اي طولاني شود كه نكات تلخ و شيرين بسياري در ‏برداشته باشد. ليك گمان مي‌كنم كه سفرنامه‌ي پاريس، ‏حاوي مطالب نغزتري است. تا چه قبول آيد و چه در نظر ‏افتد...‏

Saturday, August 09, 2003

همه مي دانيم بعضي چيزها را فقط و فقط در ايران مي شود پيدا كرد. يك نمونه ي قابل ذكر را بنده پيدا كرده ام. كجاي دنيا فاضلاب بيمارستان را بدون هيچ فيلتر و با تمام خطرات و پاتوژن هايش در خيابان رها مي كنند؟ پاسخ فقط ايران است!

Wednesday, July 23, 2003

شايعترين جرم در مننژيت نوزادان چيست؟
اين سؤالي بود كه استاد محترم در امتحان پايان بخش عفوني پرسيد. دقيقاً همين سؤال را حدود 2 سال پيش در امتحان ميكرب شناسي از ما پرسيده بودند و من كه اون تست رو اشتباه زده بودم، يادم بود تا جواب بدهم: «هموفيلوس آنفلوانزا». اما استاد با اطمينان كامل براي تمامي ما (5 نفر) كه اين جواب را داده بوديم منفي گذاشت! يك نفر هم گفته بود E.coli. و مطمئن هم بود كه از جزوه ي خود استاد خوانده. اما آن پاسخ هم مورد قبول اتند محترم نيفتاد! خودشان هم جوابي ندادند (شايد يادشان رفته بود!).
امروز به هاريسون متوسل شدم. خب شايعترين جرم در مننژيت «استرپتوكك پنومونيه» است. اما در افراد بين 2 تا 20 سال، «نيسريا مننژيتيس» شايعترين عامل ايجاد مننژيت است. البته هاريسون نوشته است كه تا قبل از كشف واكسن «هموفيلوس آنفلوانزا»، اين جرم عامل اصلي بوده است. نمي دانم در ايران از اين واكسن استفاده مي شود يا خير و اگر استفاده نمي شود، پس جواب پرسش فوق - در ايران - چيست.

Neisseria meningitidis accounts for nearly 60% of bacterial meningitis cases in children and young adults between the agees of 2 and 20....
Haemophilus influenzae was onec the most common cause of bacterial meningitis in the US. The incidence of H.influenzae meningitis declined precipitously following the introduction of the H.influenzae type b (Hib) vaccine in 1987....
Harrison's Principles of Internal Medicine 2001, Chapter 372.

Monday, April 28, 2003

وبلاگ SARS به قلم دكتر آرش اعتمادي.

Wednesday, March 26, 2003

اميدوارم سال 1382 سال خوبي براي همه باشد.
اواخر سال پيش آنقدر حالم گرفته و دلم پر بود كه هيچ چيز ننوشتم. الان هم كه مي خواهم از آن زمان بنويسم ترجيح مي دهم كه اصلاً به ياد نياورمش.
پدر آماري نشان مي داد كه طبق آن بروز سرطان هاي مختلف در عراق از جنگ خليج قبلي (يا جنگ نفت) تا كنون 800% رشد داشته است. دليل آن را رها كردن مقدار معتنابهي اورانيوم در عراق مي دانند. ظاهرا اين روند در جنگ فعلي هم - كه 7 روز است عليه عراق شروع شده - ادامه دارد. شايد يكي از فوايد اين جنگ ها براي آمريكا و انگليس خلاص شدن از دست اين اورانيوم ها باشد.
ديروز اخبار مي گفت 3ميليون كودك عراقي دچار سوء تغذيه هستند. آيا بوش يك جنايتكار جنگي نيست؟

Sunday, February 16, 2003

اين حضور و غياب بخش، دم امتحان بد جوري نشسته روي Nerveـِ ما! يكي از انترن ها هم امروز 1 ساعت در مورد GDM كنفرانس داد كه اعصاب همه را حسابي به هم ريخت. بخصوص علي. بيچاره اينقدر اعصابش خط خطي بود كه رفت پيش دكتر پارساپور و ظاهرا داد و بيراه راه انداخته است. من بروم سراغ اين جزوه‌ي 650 صفحه اي كه نصف بيشترش هم مانده است!

Monday, February 10, 2003

ديروز رفتم سر عمل سزارين(C/S). با بدبختي و نگاه هاي چپ چپ و اينكه: «آقا شما چي كاري اي اينجا؟» «آقا سر راهي! برو كنار!» و از اين حرف ها! حتي پرستاره مي گفت تو با اجازه ي كي اومدي تو كه دكتر عباسيان (رزيدنت) به دادم رسيد. خلاصه. خانمي بود گراويد 2 پارا يك كه ديابت، هيپوتيروئيدي و سندرم بهجت داشت. بچه 4000 گرمي پسر با آپكار 9 از 10 به دنيا آورد. امروز هم دوباره رفتم NVD. با اينكه پرزنتاسيون بچه سفاليك بود اما از فورسپس استفاده كردند براي در آوردنش. مي گفتند اوت لت تنگ دارد. خانم دكتر فلاحيان آمده بود و رزدينت ها گوش تا گوش صف كشيده بودند براي ديدن فورسپس. يه دختر كوچولو را به هر زوري بود كشيدند بيرون. بعد رفتم بخش پرونده‌ي عمل ديروز را مطالعه كردم و خواستم بياورم و ازش كپي بگيرم كه منشي بخش نگذاشت! دكتر فلاحيان گفته بود كه ريپورتش كنيم. اگر چه چندان هم قابل ارايه نيست ولي خوب براي من خوب است. حالا ببينم چه كار بايد بكنم...

Sunday, February 09, 2003

خب. اولين مقاله‌ي من در مدلاين قرار گرفت (+). اين مقاله ا است كه به كمك دوست عزيز پيام صالحي و راهنمايي استاد و پدر بزرگوارم دكتر فريدون عزيزي به عنوان تحقيق اپيدميولوژي انجام دادم، اما آخرش درس اپيدميولوژي را حذف كردم و هنوز هم نگرفته ام! اما فكر كنم يكي دو نفر از روي آن مقاله نمره گرفته اند و بالاخره پس از يك سال مقاله انگليسيش چاپ شد.

Cardiovascular risk factors in the elderly: the Tehran Lipid and Glucose Study.

Azizi F, Emami H, Salehi P, Ghanbarian A, Mirmiran P, Mirbolooki M, Azizi T.

BACKGROUND Coronary artery disease is becoming more prevalent in developing countries, particularly in urban areas. Because the proportion of elderly individuals in the population is on the rise, this study was conducted to determine the prevalence of cardiovascular risk factors among the Tehran urban elderly population.DESIGN AND METHODS Among 15 005 urban individuals of 3 years old and over who had been chosen in a cross-sectional phase of a longitudinal study in Tehran, there were 1799 people aged 60 years and over. The prevalence and distribution of high blood pressure, cigarette smoking, dyslipoproteinemia, diabetes mellitus and obesity were determined in this population. Dietary intake was assessed in a subsidiary of 54 people by means of two 24 h dietary recalls.RESULTS The percentage of women with two or more cardiovascular disease risk factors was significantly greater than in men (74% compared with 53%, < 0.001). One fourth of men and 55% of women had high serum cholesterol levels (>/=240 mg/dl). The prevalence of diabetes mellitus and impaired glucose tolerance was 24% and 21% in men and 29% and 20% in women, respectively. The prevalence of obesity (body mass index >/=30 kg/m ) was 15% for men and 36% for women. Fifty-five per cent of men and 94% of women had high waist-to-hip ratios (>0.95 in men and >0.8 in women). The mean percentage values of energy intake derived from carbohydrate, protein and fat were 60.5 +/- 8.0, 11.5 +/- 2.0 and 27.8 +/- 8.9, respectively.CONCLUSIONS The prevalence of cardiovascular risk factors among the Tehran urban elderly population is high. Some efforts should be made to reverse the recent trend towards increasing age-related mortality and morbidity rates of coronary heart disease.
PMID: 12569239 [PubMed - in process]

Monday, February 03, 2003

آخر چرا گير سه پيچ مي دهيد؟ يك ماه تمام هيچ كاري به دانشجو نداشتيد. اصلاً نمي دانستيد چي كار مي كنند چي كار نمي كنند. زنده اند يا مرده! اصلاً چند نفرند. حالا براي انتخاب رئيس بخش است يا ارتقاي بخش كه افتاده ايد به جان دانشجوي بدبخت! آخر دانشجو كي برود 700 صفحه زنان بخواند؟ چرا اين كار را مي كنيد...

Saturday, February 01, 2003

واژنيت و سرويسيت

واژينيت Vaginitis
در واژنيت ها به طور كلي دو دسته علايم ديده مي‌شود: 1- Discharge (leucorrhea) و 2- Discomfort (شامل: سوزش و خارش Itching، Pruritus، درد ناحيه مقاربت Dysparamia، سوزش ادرار Dysuria، علايم تحريكي Irritation).
لوكوره مي‌تواند به دلايل 1- فيزيولوژيك؛ 2- واژينيت؛ و 3- سرويسيت باشد. در حالت فيزيولوژيك قبل از تخمك گذاري ممكن است ترشحات زياد، شفاف، و كشدار ديده شود و نزديك عادت ماهانه ترشحات به صورت غليظ در مي‌آيد. ترشحات طبيعي واژن تشكيل شده‌اند از ترشحات قسمت‌هاي فوقاني مانند آندومتر و لوله‌هاي رحمي، ترشحات دهانة رحم، ترشحات ديواره واژن، سلول‌هايي كه ريزش كرده‌اند، و ترشحات ولو ناشي از غدد بارتولين و اسكن.
واژنيت به انواع زير تقسيم مي‌شود:
1- Candidiasis (قارچ)
2- Trichomoniasis (پروتوزوآ)
3- Grandnerella vag. يا Non-specific vag. يا Bacterial vag.
4- التهابي (معمولاً استرپتوكك)
5- آتروفيك (كاهش سطح هورمون‌ها)
لازم به ياداوري است كه به طور معمول حدود 6 نوع باكتري مختلف به عنوان فلور طبيعي در واژن زندگي مي‌كنند كه اغلب هوازي هستند و تنها حدود 1% ممكن است بي‌هوازي باشند. pH واژن در حالت عادي حدود 5/4 است. وجود فلور طبيعي براي جلوگيري از پيدايش عفونت‌ها بسيار مهم است. اگر pH اسيدي واژن به سمت قليايي تغيير كند، زمينه براي عفونت‌ها مساعدتر خواهد بود. لاكتوباسيل با استفاده از گليكوژن داخل سلول‌ها اسيد لاكتيك تولد مي‌كند و pH واژن را اسيدي نگاه مي‌دارد. از همينجا مشخص مي‌شود در زناني كه دچار افت سطح استروژن هستند، استعداد عفونت واژينال بيشتر است. زيرا هورمون استروژن موجب تشكيل گليكوژن در سلول‌ها است.
براي تشخيص واژينيت از اين روش‌ها كمك گرفته مي‌شود: pH، Discharge، Weat Smear (تهيه لام از ترشحات به كمك KOH يا سرم فيزيولوژيك)، Gram stain، و Culture.
Candidasies
عامل ايجاد بيماري معمولاٌ كانديدا آلبيكنس است. اين قارچ به محل‌هاي مرطوب و كربوهيدرات تمايل دارد. بايد توجه كرد كه صرف ديدن اين قارچ در پاپ اسمير دليل وجود بيماري نيست (30-80% جزو فلور طبيعي گزارش شده است).
راه ابتلا از طريق مقاربت، وسايل، و روده است. شيوع بيماري در افراد غير حامله 10% است ولي يك سوم تا يك چهارم زنان حامله دچار كانديدياز مي‌شوند. گفته مي‌شود كه 75% زنان حد اقل يك بار در طول عمر خود دچار اين بيماري مي‌شوند.
علايم Discomfort بيماري شامل سوزش، خارش، تحريكات ناحية ولو است. تحريكات ممكن است منجر به Dysuria و Dyspareunia (مقاربت دردناك) شود. ترشحات معمولاً سفيد و پنيري شكل است. بيمار غالباً با اين شكايت كه قبل از قاعدگي دچار تشديد اين علايم مي‌شود، نزد پزشك مراجعه مي‌كند.
عوامل مستعد كننده براي عفونت با اين قارچ شامل تمامي مواردي است كه pH يا فلور طبيعي واژن را دستخوش تغيير كند؛ مانند افزايش رطوبت در حاملگي (برفك دهان) يا مصرف قرص‌هاي OCP، مصرف آنتي‌بيوتيك، مصرف داروهاي سركوب كننده ايمني، ديابت، استرس، و....
تشخيص بيماري بر پاية علايم باليني و نوع ترشح، pH < 4.5 يا طبيعي، Weat smear با استفاده از KOH 10% كه تعدادي سلول‌هاي لكوسيت، لاكتوباسيل، و مسيلنيوم قارچ را نشان مي‌دهد (25-20% منفي كاذب)، رنگ آميزي گرم، كشت ترشحات در محيط Niekerson’s (نياز به انكوباسيون ندارد، در مطب يا كلينيك مي‌توان آن را تهيه نمود، و پس از 24 ساعت كلوني‌هاي سياهرنگ معرف كانديديا ظاهر خواهند شد).
درمان كانديدازيس - بخصوص در موارد عود كننده - بر طرف نمودن علت زمينه‌اي است. همچنين بيمار بايد از پوشيدن لباس‌هاي تنگ و نايلوني كه ايجاد كنندة محيط گرم و مرطوب است، خودداري كند. از آنتي‌هيستامين‌ها و استروئيدهاي موضعي مانند هيدروكورتيزون 1% مي‌توان براي تخفيف علايم استفاده كرد.
درمان اصلي ضد قارچ‌هاي موضعي و گاه خوراكي است. در مورد داروهاي موضعي معمولاً از «آزول‌ها» استفاده مي‌شود؛ مانند Clotrimazole، Mieonazole و Nystatin.
طول درمان 1 هفته (گاهي 1 دوز يا 3) است. در مراحل عود كننده از ويله دوژانسيون نيز هفته‌اي يك بار استفاده مي‌شود. داروهاي خوراكي شامل Fluconazole (غالباً يك دوز 150 ميلي گرمي، گاهي به فاصلة يك هفته تكرار مي‌شود) و Ketoconazole (دوز 200 ميلي گرم، در درازمدت هپاتوتوكسيك مي‌باشد) هستند.
در موراد عود كانديديازيس بايد به نكات ذيل توجه شود:
1- ناراحتي بيمار ممكن است ناشي از حساسيت به داروهاي موضعي باشد نه عود كانديديازيس.
2- ممكن است بيمار دچار هيپرسنسيويته نسبت به قارچ شده باشد. در مورادي كه احتمال Reinfection مي‌دهيم، بهتر است درمان سيستمي شود.
3- به طور معمول لازم نيست شوهر فرد مبتلا به كانديديا درمان شود، اما در موراد عود كننده اين كار لازم است.
4- در صورتي كه بيمار ديابت دارد، بايد قند بيمار كنترل شود.
5- تشخيص افتراقي از درماتيت و آتروفي لازم است.
6- كشت در موراد عود مكرر يا مزمن شدن حتماً بايد انجام گيرد.
7- درمان بصورت خوراكي است. Fluconazole را مي‌توان به مقدار 200 ميلي گرم در روز شروع كرد تا زماني كه علايم دفع شود و سپس هفته‌اي يك بار به مدت طولاني با دوز 150 ميلي گرم ادامه دهيم. از Ketoconazole نيز مي‌توان در اين موارد استفاده كرد.
Trichomoniasis
تريكومونا واژيناليس تك‌ياخته‌اي است كه موجب واژنيت مي‌شود. اين تك ياخته Flagellated است و توليد هيدروژن مي‌كند كه با اكسيژن محيط تركيب شده و سطح اكسيژن را پايين مي‌آورد و به رشد باكتري‌هاي بيهوازي كمك مي‌كند.
راه ابتلا غالباً از طريق مقاربت است (بيماري STD). در برخورد با يك بيماري STD بايد بيماري‌هاي ديگر STD را رد نماييم (از جمله: گنوموكك GC، HIV، سيفيليس، كلاميديا، BV) و شريك جنسي. را نيز درمان كنيم. احتمال انتقال از زن مبتلا به مرد حدود 70%، ولي احتمال انتقال از مرد مبتلا به زن بيشتر است. احتمال مي‌دهند كه تريكومونا با ايجاد تغييرات ديسپلازي ريسك فاكتور سرطان باشد. اين تك‌ياخته جزو فلور طبيعي نيست و وجود آن در اسمير بيانگر لزوم درمان خواهد بود. شيوع در حدود 27-28% است.
دربسياري از موارد اين بيماري بدون علامت است و به طور اتفاقي در پاپ اسمير يافته مي‌شود. موارد علامت دار شامل ترشح زياد و متعفن همراه سوزش، خارش، تحريكات موضعي، ديزوري، و ديسپارونيا است. بيمار از دردهاي ناحية زير شكم شكايت دارد و در معاينه واژينال با ترشحات زياد زرد مايل به سبز كف آلود كه گاهي از واژن جاري است. در موارد شديد نقاط قرمز پراكنده در واژن ديده مي‌شود (Strawberry sign). تشديد ناراحتي معمولاً بعد از قاعدگي است.
تشخيص بر اساس علايم باليني، pH > 5 (قليايي)، پاپ اسمير (پارازيت به همراه ديسپلازي شديد)، Weat smear به كمك نرمال سالين گرم (سلول‌هاي اپيتليال + WBC↑ + پارازيت متحرك با فلاژل + Clue cell: وجود باكتري‌ها بر روي سلول‌ اپيتليال، 30% منفي كاذب)، Wiff test (آزاد شدن بوي آمين (مثل ماهي گنديده) بعد از ريختن KOH روي ترشحات)، كشت در محيط‌هاي Trichosed و Diamond.
داروي انتخابي براي درمان مترونيدازول است. در روش Single dose، 2 گرم مترونيدازول (8 قرص) به طور يكجا براي بيمار تجويز مي‌شود. در روش طولاني مدت 500 ميلي گرم روزانه دوبار به مدت 7تا10 روز تجويز مي‌شود. بايد توجه كرد كه عفونت‌هاي همراه و شريك جنسي بايد درمان شوند. پايين آوردن pH مي‌تواند به درمان كمك كند.
درمان موضعي درمان واقعي نيست و تنها كاهش دهندة علامت است. براي مثال در 3 ماهة اول حاملگي مترونيدازول را بصورت موضعي استفاده مي‌كنند.
در موارد عود، درمان را به فاصلة 6-7 هفته تكرار و شريك جنسي را نيز دوباره معاينه مي‌كنيم. در صورت مقاومت بيماري، ميترونيدازول را با دوز 2 گرم در سه يا پنج روز متوالي تجويز مي‌كنيم.
Bacterial Vaginitis
به اين واژنيت Grandnerella vag. يا Non-specific vag. نيز گفته شده است. عامل آن سينرژيسمي است بين بيهوازي‌ها و Gardenella vag. يا Hemphilus vaginalis.
بيمار غالباً از ترشح زياد متعفن بدون هيچ گونه Discomfort شكايت دارد.
تشخيص با علايم ظاهري، pH<4.5 (اسيدي)، Clue cell و WBC درWeat smear، Wiff test مثبت، و مشاهدة گاردنلا در رنگ آميزي گرم مسجل مي‌شود.
اهميت اين واژنيت در ارتباط آن با PID، Cuff cellulites بعد از هيستركتومي، Abnormal pop smear، PROM در حاملگي، كوريوآمينوتيك(؟؟؟)، و آندومتريت بعد از زايمان است.
درمان واژنيت باكتريايي با مترونيدازول (2 گرم تك دوز يا 500 ميلي گرم دوبار در روز به مدت 7 روز) يا كليندامايسين موضعي و خوراكي است. در موارد حساسيت به اين داروها، مي‌توان از آمپي‌سيلين و تريسفالوسپورين (؟) موضعي استفاده كرد.
كاهش pH مي‌تواند به درمان كمك كند. نيازي به درمان شريك جنسي نمي‌باشد اما بايد توجه كرد افرادي كه از نظر جنسي فعال هستند بيشتر به اين بيماري دچار مي‌شوند.
واژنيت التهابي
عامل واژنيت التهابي نامشخص است اما در كشت معمولاً استرپتوكك و عدم حضور لاكتوباسيل مشاهده مي‌شود.
علامت آن التهاب منتشر همراه با ترشحات چركي فراوان است. بيمار از سوزش و خارش شكايت دارد.
كليندومايسين موضعي مي‌تواند درمان مناسبي باشد. در موراد عود كننده احتمالاً دفاع واژن تحليل رفته است (مثلاً در افراد Menopause). در اين افراد درمان جايگزيني هورمون (HRT) همراه كليندومايسين به مدت 2 هفته انديكاسيون دارد.
واژنيت آتروفيك
در زنان يائسه به علت كاهش گليكوژن و استروژن (؟؟؟) دفاع مخاط كم است و احتمال عفونت در اين افراد بالاست. بيماران معمولاً از ديسپاراميا، Contact bleeding، و Post coital bleeding شكايت مي‌كنند.
درمان اين بيماران آنتي‌بيوتيك نيست. اين افراد بايد استروژن موضعي به مدت يك هفته و سپس به طور supportive دريافت كنند.
سرويسيت Cervicitis
سرويسيت دو نوع حاد و مزمن دارد. سرويسيت مزمن انفيلتراسون لوكوسيت همراه نكروز سلولي با عامل نامشخص است (بسياري از جواب‌هاي پاتولوژي سرويكس، سرويسيت مزمن مي‌باشد). در سرويسيت حاد انفيلتراسيون پلي‌مورفونوكلئرها همراه با اولسر و ادم ديده مي‌شود.
نوع مزمن را تنها در شرايطي درمان مي‌كنيم كه براي بيمار ايجاد علايم (ديسپاراميا به علت هيپرتروفي سرويكس، ديسمنوره، احساس فشار در ناحية لگن، و خونريري بعد از مقاربت، Post coital bleeding) كرده باشد. دراين افراد با استفاده از كوتر (Hot cauterization) يا كرايو (Crayon???) ناحية مورد نظر ديبريد مي‌شود.
همان طور كه مي‌دانيد سرويكس از دو لاية اكتوسرويكس (سلول‌هاي سنگفرشي) و اندو-سرويسكس (سلول‌هاي اپيتليال) تشكيل شده است. عوامل درگير كنندة اكتوسرويكس همانند عوامل واژنيت و همچنين عوامل وايرال (HSV و HPV) هستند. اما اندوسرويكس در معرض گنوكك و كلاميديا قرار مي‌گيرد. كلاً عوامل باكتريال مهم Gonorrhea، Chlamydia، Trichomonas vaginalis، و بندرت Tubercle bacillus است. به طور كلي عدم دستكاري، استراحت، عدم مقاربت، و داروهاي موضعي و سيستمي بر حسب عامل ايجاد كننده، راهكار درماني خواهند بود.
گنوره Gonorrhea
عامل گنوره Neisseria gonorrhea مي‌باشد كه به سرما و خشكي حساس و به سلول‌ها و غدد بدن علاقمند است، لذا موجب اندوسرويسيت، بارتولينيت، و عفونت غدد اسكن مي‌شود.
80% بيماران بدون علامت يا داراي علايم خفيف مي‌باشند. در بقية موارد موكوپرولانت سرويسيت، علايم سرويسيت حاد (50%)، درگيري غدد اسكن كه موجب ديزوري و Frequency مي‌شود، آبسه غدد بارتولين، تهاجم به نواحي بالاتر و PID در 15-10% افراد، درگيري ركتوم يا فارنكس ممكن است مشاهده شود. گاهي موجب عفونت هاي Disseminate مانند كارديت، هپاتيت، مننژيت، و آرتريت (پلي آرتيكولر يا منوآرتيكول مثلاً در زانو) مي‌شود.
تشخيص به وسيلة رنگ آميزي گرم (مشاهدة ديپلوكك‌ها در پلي‌مورفونكلئرها: Coffee been) در 50% موارد، تهية كشت از چند محل سرويس در محيط Thayer Martin ميسر است.
اغلب گنوره همراه كلاميدياست، بنابر اين بايد درمان هر دو را در نظر بگيريم. درمان گنوره سفترياكسون 125 ميلي گرم IM يك دوز است. اما براي پوشش كلامديا به مدت يك هفته از داكسي‌سايكلين 100 ميلي‌گرم دو بار در روز استفاده مي‌كنيم. درمان‌هاي ديگر مانند تزريق اسپكتينومايسين 2 گرم IM نيز وجود دارد. درمان شريك جنسي نيز ضروري است.
در موارد ديسمينيت، تزريق سفترياكسون هر 24 ساعت تا رفع علايم باليني و سپس سفالوسپورين‌هاي خوراكي ضروري است.
كلاميديا Chlamydia
عامل آن Chlamydia trachomatis است كه به نسوج غددي و ترانزيشنال (مانند مثانه) حمله مي‌كند. بيمار ممكن است بدون علامت يا داراي علايمي مانند اورتريت (علايم ديزوري و تكرر وجود دارد، WBC ادرار بالا اما كشت منفي است - كلاميديا در محيط كشت معمولي رشد نمي‌كند)، سرويسيت حاد (سرويكس هيپرتروفي)، PID، بارتولينيت، و اندوسرويسيت باشد.
تشخيص: در صورت وجود علايم باليني ( سرويكس .....، اروزيون در وسط و موكوس) مي توان به وجود بيماري پي برد. راه ديگر برداشت با سواپ از داخل كانال و كشت است.
درمان: از داروهاي انتخابي تتراسايكلين ( 500 ميليگرم در روز) استفاده مي كنيم. درمان هر يك از زوجين ضروري است. هچنين همزمان بايد GC نيز با سفترياكسون درمان شود.
Genital Herpes:
عامل آن HSV از گروه هرپس ها مي باشد (DNA دار) كه محل استقرارش در گانگليونهاي ريشه خلفي ساكروم است. در 8% موارد سرويسيت بي علامت ( فقط وزيكول) يا حاد( داراي ترشح و اولسر به همراه علايم باليني و موضعي) مي دهد.

Friday, January 31, 2003

با اينكه اخبار تلوزيون را در مورد مسائل پزشكي به مثابه حرف هاي خاله پيرزنك هايي مي دانم كه از روي شكم دارو و دعا براي شفاي هر نوع بيماري تجويز مي كنند، اما دو خبر شنيدم كه به نظرم جالب آمد:
1- (پارلمان؟) فرانسه يك قانون سفت و سخت عليه كلوني سازي تصويب كرده است. ظاهرا مجازات زندان و نقدي تواماً! فكر كنم اولين كشوري باشد كه يك قانون محكم عليه كلونينگ تصويب كرده است.
2- غذاهاي حاضري (Fast food) مانند مواد مخدر اعتياد آورند! اين را چون روي خودم آزمايش كرده ام قبول دارم :)
* وقتي آدم ديپرس مي شود و اينقدر ها هم پولدار نيست كه روانپزشك خصوصي داشه باشه بايد چي كار كند؟!
* آخر لامذهب يا بيا و بگو: «من اپيلاسيون كرده ام دستهامو ببينين چه خوشگله!» يا برو مخ يه پسر بدتر از خودت رو بزن كه چند روز باهاش باشي يا آن آستين‌هاي روپوش لعنتيت را تا شانه بالا نزن! آخه ناسلامتي اينجا بيمارستان است و تو هم نامت دانشجوي پزشكي ست!
* چه خوب است اگر آدم نخواهد هميشه جوابي در آستين داشته باشد و گاهي بخواهد به اشتباهات خودش فكر كند و اگر غرورش اجازه داد پشيمان شود! فحش دادن به يك استاد چه شخصيتي به تو مي دهد؟ كاش مي دانستم...

Saturday, January 25, 2003

در ادامه مطلب قبل بايد اين رو بگم حتماً. دوره فيزيوپاتولوژي كه بوديم. من همه اش به اين فكر مي كردم كه واقعا چرا نبايد كتاب خواند! يعني چرا اينقدر وقت و هزينه و كاغذ بايد حرام شود و دانشجويان مطالب جزوه را كه به اقتضاي «جزوه بودن» غلط هم هست، بخوانند. چرا كتاب نه؟ چرا يك text book ِ ساده نه؟ وقتي نوبت به درس فيزيوپاتولوژي غدد رسيد، خودم داوطلب شدم براي نوشتن جزوه غدد. استاد و پدر گرامي نيز كه رئيس گروه غدد بودند اعلام كردند مرجع دانشجويان براي امتحان فقط بخش هاي مربوطه در كتاب Cecil essential است. من و يك سري دوستان شروع كرديم به پياده كردن نوارها و تطبيق آنها با مرجع و يك جزوه ي تايپي تر و تميز. خيلي با كلاس بود (بزودي pdf اش رو همين جا ها لينك مي كنم). خودم و مژگان حتي يكي دو شب نخوابيديم تا جزوه به موقع حاضر بشود. اما روز امتحان بسياري از سوالات نه از كتاب مرجع بود و نه از مطالب تدريس شده در كلاس! حتي سوالات مربوط به بعضي استادان در هاريسون هم نبود! اما دكتر عزيزي از جزوه خيلي خوشش آمده بود. حقيقتاً يك جزوه صرف هم نبود. كاملاً تايپ شده و حتي مصور. اگر چه غلط تايپي زياد داشت ولي واقعا اكثر بخش هايش با كتب مرجع تطبيق داده شده بود. هر چه هم كه بود بالاخره تايپي بود و مي شد خواندش! نه مثل جزوه هايي كه زير نور آفتاب به رقص و دست فشاني در مي آيند!! دكتر عزيزي جزوه را به بقيه ي اساتيد داد تا ويرايش كنند براي سال هاي بعد... خب از همان موقع هم انتظار نداشتم چنين كاري انجام بشود. دلم زياد نسوخت... دلم از اين سوخت كه فهميدم دانشجويان حق دارند جزوه بخوانند.
اين را هم بگويم كه يك بار با دقت كامل مبحث در رفتگيهاي كتف را در كلاس ارتوپدي پياده كردم و براي جزوه نوشتم (اصولا من يا كاري را انجام نمي دهم يا سعي مي كنم به بهترين نحو انجام دهم). از اينترنت عكس و مقاله گرفتم و مباحث را با كتاب آدامز تطبيق دادم. مطالب را با دقت تايپ و غلط گيري كردم و... (بگير منو...!!!) روده درازي نكنم: سر امتحان خودم هم نمي توانستم تست ها را جواب بدهم. كاملاً مشخص بود كه طراح سؤال ها با مباحث مطرح شده در كلاس و كتاب مرجع ارتباطي نداشته است!!!
خب. من بايد بروم قسمت واژنيت و سرويسست را براي جزوه زنان پياده كنم! فعلاً با اجازه

Thursday, January 23, 2003

من نمي دونم توي اين دانشگاه خراب شده چه زوريه كه بايد حتما جزوه نوشته و جزوه خوانده شود! حتي اگر جزوه از كتاب هم بيشتر باشه! مي گند جزوه زنان حدود 1000 صفحه ميشه! اون هم جزوه اي كه نه خط هاي خرچنگ قورباغه شون رو مي شه خوند و نه به مطالبش ميشه اعتماد كرد! د خوب مگه مريضيد؟ برويد يه كتاب معرفي كنيد همه از روي اون بخونند...

Saturday, January 18, 2003

آقا الان يه جورايي پوز Tripod.com رو زدم و اين عكس رو بالاي وبلاگ اضافه كردم (البته تا الان كه مطلب نوشته ميشه!) و خلاصه اينقدر حال كردم كه حتما بايد يه كاري مي كردم! چي بهتر از نوشتن؟

Wednesday, January 15, 2003

حالم اصلا خوب نيست :(


پدر اغلب مسائل عجيبي نقل مي كند. ديشب مي گفت: (موارد داخل پرانتز از اينجانب است)
دولت ماده اوليه قرص هاي لوو تيروكسين را ار خارج وارد كرده بود و به يك شركت بي صلاحيت(!) داده بود تا قرص ها را توليد كند. بعد از يه مدتي من (يعني دكتر عزيزي سينيور!) متوجه شدم كه بسياري از بيماران كه با مصرف قرص هاي لووتيروكسين يوتيروئيد شده بودند دوباره دچار علايم هيپوتيروئيد شدند و آزمايش ها هم هيپوتيروئيدي را تاييد كرد. بعد متوجه شدم كه تمامي اين بيماران از اين قرص هاي جديد خريداري كرده اند. خلاصه موضوع را با مقامات ارشد وزارت بهداشت درميان گذاشتم و آنها مديران همان شركت و كارخانه داروسازي را فرستادند پيش من كه البته به نظر نمي آمد سودي داشته باشد! جالب است كه يكي از آنان پيشنهاد كرده بود 30% به مقدار اسپري ماده اصلي در قرص اضافه كنند! بيچاره فكر كرده بود كه قرص و فورمولاسيون و دوز هم مثل همه چيز اين مملكت كيلويي و الكي است! خلاصه مشكل حل نشد و دولت ظاهرا تصميم مي گيرد كه مقداري قرص لووتيروكسين وارد كند (شايد حساب هاي زير ميزي هم در كار بوده!). در نهايت از شركت Merck مقدار معتنابهي دارو وارد كشور مي شود. در اين مدت شركت «ايران هورمون» توليد داروي لووتيروكسين را شروع مي كند. از آنجايي كه قيمت لووتيروكسين هاي اين شركت حدود 2400 ريال - تقريبا يك هفتم قيمت داروي مشابه شركت Merck- است، طبيعتا داروهاي وارداتي روي دست دولت (و احتمالا آنهايي كه پولي به جيب زده اند!) مانده است. خب، دولت هم يك راه حل عملي براي اين كار پيدا كرده است: به شركت ايران هورمون دستور داده است، تا وقتي قرص هاي شركت Merck فروش نرفته است حق توزيع قرص ندارد!! حالا هر شب بسياري از بيماران با مطب تماس مي گيرند كه «قرص لووتيروكسين نيست و به ما يك قرص خارجي گران قيمت را پيشنهاد مي كنند».
گاهي واقعا نمي فهمم و اصلا درك نمي كنم كه چرا دكتر عزيزي (پدرم) در اين مملكت مانده است! شايد به اميد همان سودايي كه من در سر دارم... شايد...


مي گند داروي ايدز كشف شده! البته به گمونم الكيه... (+)

Tuesday, January 14, 2003

شب ها از زور سرفه نمي توانم بخوابم. عجب دردي است اين بي خوابي. دارم ديوانه مي شوم. تا چشمهام مي خواهند گرم بشوند چند تا سرفه ي بد پروداكتيو امانم را مي برد. بيچاره همسرم كه او هم بي خواب شده است از دست سرفه هاي من.
امروز (ديروز) هم راند غدد رفتم، هم راند گوارش (دكتر احساني)، و هم كلاس! خيلي فعال شده ام. كلي هم ماجرا داشت كه الان نمي توانم تعريف كنم. چون سر يك ماجراي ديگر از فردا بايد 7:30 در بيمارستان باشم! فعلا شب خوش!

Saturday, January 11, 2003

** الان کد 99 (CPR) اعلام کردند. پيرزني بود که UTI داشت اما در بخش گوارش بستري بود. من چون ماه پيش بخش گوارش بودم، غريبي نکردم و 6 تا طبقه رو دو پله يکي رفتم و قبل از رزيدنت بيهوشي اونجا بودم! طرف غذا هم خورده بود و آسپيراسيون هم حتما روش. طوري که رزيدنت بيهوشي نمي تونست اينتوبه کند. ساکشن هم که طبيعتا خراب بود!! آب دهنش رو هم به سختي مي کشيد. مانيتورينگ کجا بود؟ دستگاه EKG و شوک هم بايد مي رفتند نمي دونم از کدوم بخش بيارند... حوصله تون رو سر نيارم. با ماساژ نبضش بر گشت. شايد بعد از 10 دقيقه (دست حاجيتون درد نکنه!) البته فکر کنم دو سه تا دنده اش حد اقل شکست! بعدش هرکاري کردم نتونستم AVG بگيرم. کار سختيه بابا! تازه خوب شد نگرفتم. چون بايد سرنگ رو هپارينه مي کردم. خوب من از کجا بايد مي دونستم؟ بگذريم... تو راه برگشت به اين فکر بودم که کاش اگه من بعدها يه کاره اي شدم حد اقل اين وضع CPR اينجا رو از اين وضع در بيارم. وقتي رسيدم و ماجرا رو براي دکتر صولتي تعريف کردم - بدون اينکه بگم چه تصميمي گرفتم - گفت: «آره! اتفاقا وقتي من اينجا چيف رزيدنت بودم کلي دويدم تا تقسيم مسؤوليت و برنامه ريزي CPR رو تو اين بيمارستان درست کنم، اما آخرش نشد که نشد!» حالا فکر مي کنيد روي من کم شد؟ نه خير! من اين بيمارستان که سهله. اين مملکت رو هم درست مي کنم! (کي بود گفت زرشک؟)


** اين پنجشنبه که پريروز بود نه، پنجشنه قبلش رفته بوديم جشنواره رازي. پدر گفته بودند که اگر چه در دعوت نامه نوشته شده مراسم 8 شروع مي شود، اما شما 8:30 هم بياييد به جايي بر نمي خورد و ما فکر کنم حدود 8:45 رسيديم آنجا و ديديم که بله. فعلا يه فيلم گذاشتند از برندگان تا مردم سر کار باشند تا بعد... خلاصه ش کنم ماجرا رو ديگه. رئيس مرکز تحقيقات پزشکي و وزير بهداشت سخنراني کردند. يک سري آمار که تقريبا حرف دو نفرشون اين بود که «بودجه و پول نداريم و بنابر اين هر چقدر پول بدي همون قدر هم آش مي خوري يا تحقيقات مي کني!» رئيس جمهور آمد راجع به اين که «افشاگري» چيز بديه(!) صحبت کرد. اولا اوني که کاري نکرده که نبايد از افشاگري ترسي داشته باشه! چطور آن زماني که به مخالفان شما و مخالفان حزبتان هر گونه افترايي مي بندند، «تهمت بد نيست» اما الان که افتضاح کاري هاي بعضي دوستانتان رو شده «افشاگري» کار نپسندي است؟! ثانيا اين اصلا به پژوهش پزشکي و جشنواره رازي چه ربطي داشت؟ بگذريم... ابوي گرامي هم جايزه يکي از مراکز تحقيقاتي برتر رو از دست رئيس جمهور گرفتند. مبارکشون باشه، به ما که چيزي نرسيد :(


** هفته پيش همچنين براي اولين بار رفتيم NVD (نرمال واژينال دليوري) ديديم. مطلب قابل تعريفي وجود ندارد اما من نمي دونم اين اپيزيوتومي ديگر چه صيغه اي است؟ مگه مادربزرگ هاي ما و مادرهاي آنها اپيزيوتومي مي شدند؟ ماشالا از ما هم سالم تر بودند.


** اينقدر کار دارم که نمي دونم چي کار بايد بکنم!! حتي وقت نکردم تمپليت اينجا رو يه سر و ساموني بدم...