وقتی اورژانس مسمومین شلوغ میشود، یا به قول بچهها «پیک» میزند، دیگر کسی به
کسی نیست. مدام برانکادر بیرون میرود و با بدن نیمه جان کسی وارد میشود و
همراهان ناامیدانه به دنبال جایی میگردند که بیمارشان را مستقر کنند و اگر بخت
با آنها یار باشد، شاید یک تخت خالی پیدا کنند.
شاید بد شانسیش همین بود که در آن ساعت شلوغ آورده بودندش. احتمالاً 4 ساعت قبل
دارو خورده بود و اگر همان موقع میآمد، دست کم میشد کاملتر معاینهاش کنم.
البته در همان اوضاع و در محیطی که به راستی سگ صاحبش را نمیشناخت، در حد لازم
معاینهاش کردم و وجدانم از این جهت راحت است. کاهش سطح هوشیاری داشت اما به
تحریک دردناک پاسخ میداد و همچنین هنگام رد کردن NG-tube از بینی مقاومت
میکرد. مردمکهایش Mid-size بود و پاسخ به نور داشت. ریفلکسهای وترهای عمقی
در حد +1 بود و سمع قلب و ریه مشکلی را نشان نمیداد. اما باید اعتراف کنم که
نشانه بابینسکی اکستند داشت و قسم می خورم که این را به رزیدنت گفتم، اما هیچ
کداممان آن علامت را جدی نگرفتیم...
شاید بد شانسیش این بود که همراهانش مرا گمراه کردند. یک کیسه دارو در دست
داشتند و میگفتند همینها را خورده است. همهی داروها را به دقت دیدم. 4 عدد
استامینوفن کم شده بود، 8-7تا آنتی هیستامین، چندتا رانیتیدین و چندتا ویتامین.
نه توجیهی برای خواب آلودگیش داشتم و نه دلیلی برای علامت بابینسکی اکستند.
همراهانش که چند زن و مرد به ظاهر کم سواد بودند مدام اصرار داشتند که داروی
خاصی نخورده و فقط برای تسکین سردرد احتمالا قرص سرماخوردگی استفاده کرده است.
سابقهی مصرف الکل و اپیوم و هیچ گونه سابقهی بیماری روانی و خودکشی نیز
نداشته است.
شاید بد شانسیش این بود که بستریش کردم! بستریش کردم چون مطمئن نبودم که کاهش
سطح هوشیاریش نوعی سداسیون (Sedation) است. آن موقع شک نکرده بودم که چیزی بیش
از داروهایی که به من نشان داده بودند، مصرف کرده باشد اما نمیتوانستم با آن
شرایط و با آن همه داروی جور واجور که خورده بود (گر چه از هر کدام 3-2تا)
مرخصش کنم. در دستورات بستری ABG را نوشتم، اما مطمئن بودم که امشب کسی در آن
بخش نفرین شده از او ABG نخواهد گرفت. اما نمیدانستم که ممکن است حتی علایم
خطرش نیز گزارش نشود!
شاید بد شانسیش این بود که پرستار شب حوصله نداشت تشنجش را به رزیدنت خبر دهد.
در اوردر او دقیقا ذکر کرده بودم که با تغییر وضعیت بیمار، تغییر ضربان قلب به
محدودههای خطر، تغییر تنفس بیمار در محدودههای خطر، و تغییر فشار خون بیمار
در محدودههای خطر، سریعاً به پزشک اطلاع داده شود. ساعت 4:15 صبح، پس از آنکه
شامپاین نان-الکل را نوشیدیم و هنگامی که فکر میکردیم یک کشیک خوب را پشت سر
گذاشتهایم رزیدنت به چیزی شک کرد: «بیماری تشنج کرده بود؟» جواب پرستار مثبت
بود: تخت 15. از تأخیر رزیدنت در بازگشت احساس بدی داشتم. به اتاقی رفتم که تخت
15 آنجا بود. او رویش خوابیده بود. دختری 18 ساله، سبزه با ابروی مشکی، چشمی که
میدانستم قهوهای تیره است و دماغی که اگر زنده میماند و ازدواج میکرد
احتمالاً رینوپلاستی میشد. تپل بود اما نمیتوان گفت چاق بود. قدش حدود 155
سانتیمتر و وزنش احتمالاً 60 کیلو بود. لباس بخش را تنش کرده بودند در حالی که
بعداً متوجه شدم لباسهای زیر زنانهاش را هنوز به تن داشت. بیحرکت بود و با
وجود این دستهایش را مانند مسیح هنگام مصلوب شدن، به تخت بسته بودند. وقتی
رزیدنت با وسایل انتوباسیون آمد، فهمیدم اوضاع خوب نیست. بیمار تنفس گسپینگ
داشت. سعی 30-20 ثانیهای من برای انتوبه کردن موفقیت آمیز نبود و از رزیدنت
خواستم که این کار را بکند. در چشم بر هم زدنی انتوبه شد و همان هنگام بیمار
آپنه کرد. تا وقتی دستگاه ونتیلاتور را بیاورند، من آمبو میزدم. کاردیاک
مانیتورینگ بیمار نشان داد که وضع از آنچه رزیدنت نیز فکر میکرد، بدتر بود.
ریتم تاکیکارد، عجب و غریب و غیر سینوسی. CPR شروع شد. ABG انجام شد. رزیدنت
گفت: احتمالاً TCA بوده است و من اگر هر دو دستم برای CPR روی سینهی بیمار
نبود، دو دستی بر سرم میزدم، چرا که پرش انگشت شست پای بیمار به بالا در
نشانهی بابینسکی، مانند صحنهی جنایتی هولناک مدام از جلوی چشمهایم عبور
میکرد. بیمار 45 دقیقه CPR شد. 4 ویال بیکربنات سدیم، و ویالهای متعدد
آتروپین و آدرنالین دریافت کرد. 3 بار شوک گرفت. یک بار فکر کردیم کاملاً
بازگشته است: ریتم سینوسی پیدا کرده بود و نبضهای کاروتید و فمورال لمس میشد.
اما در نهایت فوت شد در حالی که هنوز نمیدانستیم واقعاً چه دارویی موجب این
مرگ سریع شده است.
شاید بد شانسیش این بود که مرگش کسی را بد خواب نکرد. خانوادهاش که تا صبح
خبردار نمیشدند. پرستار شب، صبح رفت و احتمالاً راحت خوابید. من از خستگی یک
کشیک سنگین و یک CPR 45 دقیقهای، بیهوش در پاویون افتادم. رزیدنت نیز باید تا
8 صبح بیدار میماند. رئیس بخش فردا از اینکه تنها یک مورد اکسپایر داشتیم،
احتمالاً خوشحال هم میشد. آخر ماه رئیس بیمارستان ممکن است آمار مرگ و میر را
نگاهی بیندازد و دست بالا نچ نچی بکند. رئیس دانشگاه از مرگ او هیچگاه مطلع
نمیشود. چون تغییر چند صدم درصدی در نمودار میلهای مرگ و میر یک سال را فقط
با چشمهای مسلح میتوان دید. وزیر بهداشت هم مشکلی با این موضوع نخواهد داشت
زیرا پرمشغلهتر از آن است که شبی به تنها مرکز مسمومین این کشور سری بزند.
تنها کسانی که آن شب بدخواب شده بودند، نامزدهای ریاست جمهوری دورهی نهم
بودند. نه به این علت که یک دختر 18 ساله به خاطر نبود امکانات مناسب و پرسنل
لازم در بخش مسمومین بیمارستان لقمان فوت شده است، بلکه با این فکر که اگر رئیس
جمهور شدند، چه کاری برای بهتر شدن معیشت رعیت انجام دهند!